21. We all lie

2.4K 590 624
                                    

کیونگسو احساس کرد توی یه چالش سخت قرار گرفته. هیچ‌وقت احساس نکرده بود خوش‌تیپ نیست و لباس‌های معقولانه‌ش رو به همه چیز ترجیح می‌داد. در واقع اون هیچ وقت حتی نمی‌خواست خوش‌تیپ هم باشه. یه تیپ خیلی معمولی براش کافی بود. در هر صورت نیازیم نداشت که بخواد خوش‌تیپ باشه. کسی رو نداشت که بخواد براش خوش‌تیپ باشه. خودش کسی نبود که بخواد به لباس پوشیدن اهمیت چندانی بده و جز محل کارش جای خاصی هم نمی‌رفت و اگه برای خرید بیرون می‌رفت، بعد از محل کاریش بود.

همه‌ی این‌ها دست به دست هم داده بودن که کیونگسو الان به کمد لباساش نگاه کنه و احساس کنه شبیه پیرمردا لباس می‌پوشه. نفسشو با حرص بیرون داد و بین بلوزای آویزون شده داخل کمدش گشت. دوست داشت سکسی باشه. آره! واقعا دوست داشت سکسی باشه. محض رضای خدا جونگین پیام داده بود و ازش خواسته بود برن سینما و کیونگسو می‌خواست مطمئن باشه که بیشتر از یه فیلم گیرش اومده.

حتی یادش نمی‌اومد چطور قبلا سکسی بوده. لباسایی که داشت واقعا خسته‌کننده بودند. به جونگین فکر کرد. اون حتی اهمیت نمی‌داد دقیقا چی پوشیده ولی در هر صورت جذاب به نظر می‌رسید. باورش نمی‌شد یه دوره‌ای دغدغه‌ی ذهنیش این بوده که جونگین چرا براش تیپ نمی‌زنه. در هر صورت مهم نیست چه لباسی بپوشه، قرار بود شبیه یه سیب زمینی به نظر بیاد. با حرص در کمدشو به هم کوبید و به سمت موبایلش رفت.

به چانیول زنگ زد. چانیول تماسشو رد کرد. کیونگسو با حرص به موبایلش خیره موند: «تماس منو رد می‌کنی؟ کونت پاره‌س!»

موبایلشو با حرص روی تخت پرت کرد و دوباره سراغ کمد رفت. درشو باز کرد و نفس عمیقی کشید. لبخند زوری زد و گفت: «بریم که یه چیز خوب پیدا کنیم.»

-

جونگین روی یکی از صندلی‌های سالن بیرون سینما نشسته بود و با استرس با پاش روی زمین ضرب گرفته بود. نیم نگاهی به ساعت انداخت. خدایا هنوز پنج دقیقه به ساعتی که به کیونگسو اعلام کرده بود وقت داشت. احساس می‌کرد از استرس داره تجزیه می‌شه. به فیلم‌های که توی موبایلش برای دیدن لیست کرده بود نگاه کرد. حتی نمی‌دونست دقیقا می‌خواد کدوم رو ببینه.

وقتی سرشو از لیست داخل گوشیش بیرون اورد متوجه کیونگسو شد کن تازه وارد اون‌جا شده و داره دنبالش می‌گرده. خدایا کیونگسو مثل همیشه لباس پوشیدت بود ولی چطور جرئت داشت این‌قدر هات باشه؟ دستشو بالا اورد تا کیونگسو متوجهش بشه. کیونگسو با دیدنش لبخند زد و به سمتش اومد. اکی، جونگین هیچ‌وقت فکرشو نمی‌کرد که مشکی این‌قدر به کیونگسو بیاد. کیونگسو یه شلوار جین مشکی نسبتا تنگ با بلوز مشکی کمی گشاد پوشیده بود و جونگین دلش می‌خواست فقط بغلش کنه، اوه! اونا قرار می‌ذاشتن پس می‌تونست بغلش کنه.

All The Little ThingsWo Geschichten leben. Entdecke jetzt