امروز اومدم واتپد دیدم فالوئرام شده 1k و راستش خیلی ذوق زده شدم برای همین ترجیح دادم این چپتر رو زودتر آپ کنم. برام کلی کامنت بذارین *_*
-
اون روز وقتی چانیول وارد کلاس شد سریع نیمنگاهی به بکهیون انداخت و بعد نگاهشو گرفت. بکهیون طبق معمول در حال بگو بخند با دوستای آلفاش بود و حتی متوجه ورود چانیول به کلاس هم نشد. چانیول ردیف اول نشست ولی این بار دلیلش این نبود که به چشم استاد بیاد، دلیلش این بود که میخواست بکهیون که پشت سرش نشسته متوجهش بشه. راستش یه جورایی خوشحال بود که بکهیون متوجهش نشده و چیزی بروز نداده چون هنوز همه چیز بینشون مشخص نشده بود و نمیخواست قضیه بیشتر از این اکوارد بشه ولی در عین حال دوست داشت بکهیون بهش نگاه کنه.
کلاسشون هنوزم قضیهی اعتراف عشقی تخمی بکهیون توی سلف رو مدام بیان میکردن و باعث میشدن چانیول بخواد از خجالت آب بشه. چانیول امیدوار بود که اون قضیه کلا فراموش بشه و این عدم توجه بکهیون خوب به نظر میرسید. نفس عمیقی کشید. اون روز قرار بود با آرامش سپری بشه.
کتابشو از کیفش بیرون آورد و روی میزش گذاشت. همون موقع یکی کنارش نشست و دستشو روی شونهش گذاشت: «هی لاو!»
چانیول پلکاشو با حرص به هم فشار داد. دست بکهیون رو از روی شونهش برداشت و آروم گفت: «بکهیون ما سر کلاسیم.»
قیافهی بکهیون جوری شد که انگار متوجه منظور چانیول نشده. چانیول همین الانشم نگاه سنگین خیلی از بچههای کلاسشون رو روی خودشون حس میکرد. آروم گفت: «بچهها دارن نگاه میکنن.»
بکهیون ابرو بالا انداخت: «خب نگاه بکنن.»
و دوباره خودشو به چانیول نزدیکتر کرد: «بتای قشنگم دیشب خوب خوابیده؟»
چانیول یه لحظه به این فکر کرد که شاید خدا داره صبرشو میسنجه؟ وگرنه هیچ دلیلی نداشت الان هم دلش بخواد بکهیون ادامه بده هم دلش بخواد بکهیون خفه بشه. وقتی بکهیون اینجوری صداش میکرد، تمام وجودش احساسات خوب و مثبت میشد و دلش میخواست این صحبتای لوسشون تا ابد ادامه پیدا کنه ولی محض رضای خدا الان جلوی چشم یه گله آدم بودن.
چانیول به بکهیون نگاه کرد. لبخند محوی زد و دروغ گفت: «خوب خوابیدم.»
بکهیون دستشو لای موهای نرم چانیول فرو برد و همینجور که باهاشون بازی میکرد گفت: «پسر دروغگو، زیر چشمات پف کرده.»
چانیول چیزی نگفت. بکهیون با لبخند گفت: «نظرم عوض شد، موهاتو نبند، چون اینجوری میتونم دست کنم تو موهات، موهات خیلی نرمالوئه.» *__*
YOU ARE READING
All The Little Things
FanfictionCompleted ✅ خلاصه: کیونگسو یه امگای مارک شده هست که نسبت به دوباره رفتن تو رابطه گارد داره، همه چیز تو زندگیش عادیه تا اینکه با یه آلفای جوان و دستوپاچلفتی که در نگاه اول عاشقش شده، آشنا میشه... چانیول یه بتاست که از بکهیون متنفره و تا میتونه ازش...