بکهیون غیبش زده بود. اینجوری نبود که چانیول بهش پیام داده باشه و بکهیون جوابشو نداده باشه ولی بکهیون بهش پیام هم نداده بود. قضیه اینجوری بود، قرار سوشی اونها عادی پیش رفت و چانیول واقعا لذت برده بود. بکهیون به بوسیدن گونهی چانیول بسنده کرده بود و در طول هفته بینشون ارتباط فیزیکی خاصی به وجود نیومده بود به جاش کل روز رو با هم چت میکردن و این کار حتی به سر کلاس چت کردن هم رسیده بود. درسته، چانیول یه جوری تا خرخره توی عشق غرق شده بود که جای درس گوش دادن و درس خوندن با بکهیون چت میکرد.
شاید به نظر میرسید که شاید بحث مهمی دارن یا یه چیز عاشقانه بینشون در جریانه ولی نه! اونا تمام مدت به معنای واقعی کلمه داشتن چرت و پرت سر هم میکردن تا اینکه آخر هفته رسید و چانیول آماده بود که بکهیون ازش بخواد سر یه قرار دو نفرهی رمانتیک برن. ذهنشو به پرواز در اورده بود. یه قرار قشنگ و بعدش بوسهها، شاید کمی هم بیشتر. چانیول با فکر کردن به همهی اینها از ذوق صورتشو با دستاش میپوشوند و بلند میخندید. واقعا دوست داشت با بکهیون تجربهش کنه ولی بکهیون هیچ پیامی بهش نداد.
چانیول ترجیح داد منتظر پیام بکهیون بمونه. کل آخر هفتهشو با خیره موندن به صفحهی گوشیش و پیام ندادن به بکهیون تلف کرد و در انتها با یه کلهی کثافت شده به پیشواز اول هفته رفت. دعوا با بکهیون؟ قطعا قرار بود یه صحبت با هم داشته باشن چون چانیول کل آخر هفته رو با احساسات بد گذرونده بود. اینکه چرا بکهیون یه هفته اونو نبوسیده؟ چرا بحثاشون دربارهی هر چیزی بوده جز رابطه؟ چرا بکهیون کل آخر هفته سراغشو نگرفته؟ رسما داشت عقلشو از دست میداد و وقتی دوشنبه دانشگاه رفت و بکهیون رو ندید احساس کرد داره از نگرانی سکته میکنه.
قبلش اینجوری بود که دوست داشت بکهیون رو بکشه چون اونو نادیده گرفته بود ولی حالا فقط براش نگران بود. نکنه چیزیش شده باشه؟ اول کار ذهنش سمت این رفت که شاید رات بکهیون باشه، چون در هر صورت تاریخشو نمیدونست ولی بعد امیدوار بود این نباشه. واقعا دوست نداشت به این فکر کنه که بکهیون تو راتشه وگرنه واقعا ناراحت میشد چون همهی اینها یه معنی ساده میداد، بکهیون تو راتش رفته و ازش کمک نخواسته!
چانیول تصمیم گرفت تاریخ رات بکهیون رو کشف کنه و خب این اصلا براش کار سختی نبود، اون چانیول بود یعنی کسی که از همه چیز خبر داره. بعد از کمتر از یک ساعت فهمید که بله! درست حدس زده. بکهیون داشت راتشو میگذروند و بهش خبر نداده بود. قلبش خیلی بد شکست. چانیول دوست نداشت دوست پسر بدی باشه. دلش میخواست اگه بکهیون تو راتشه بهش کمک کنه، واقعا دوست داشت. دلیلش این نبود که این قضیه سکس با بکهیونه یا میترسه که بکهیون راتشو با به امگا بگذرونه یا هر چیز دیگه، چانیول فقط دلش میخواست که به بکهیون کمک کنه.
YOU ARE READING
All The Little Things
FanfictionCompleted ✅ خلاصه: کیونگسو یه امگای مارک شده هست که نسبت به دوباره رفتن تو رابطه گارد داره، همه چیز تو زندگیش عادیه تا اینکه با یه آلفای جوان و دستوپاچلفتی که در نگاه اول عاشقش شده، آشنا میشه... چانیول یه بتاست که از بکهیون متنفره و تا میتونه ازش...