با اختلاف یه روز آپ کردم. اگه چپتر دیروزی رو نخوندید برگردید که از دستش ندید. فلاپ بکنید هم قهر ابدی میشم وللهی-
-چانیول مضطرب بود. مهم نبود چقدر وانمود کنه برای عادیه ولی بازم از شدت استرس داشت پودر میشد. هتل بابای بکهیون؟ این چه کوفتی بود؟ اصلا از کی تاحالا بابای بکهیون هتلی به این خفنی داشت. یه جورایی با خجالت پشت سر بکهیون راه افتاد و وارد هتل شد. بکهیون با بیخیالی سری برای پذیرش تکون داد و مثل اینکه بکهیون رو میشناختن چون کسی جلوشو نگرفت.
اونها سوار آسانسور شدن. بکهیون همینجور که توی کیف پولش دنبال کارتی میگشت گفت: «چرا اینقدر عصبی هستی؟»
نگاهشو به چانیول دوخت و منتظر جوابش موند. چانیول گفت: «عصبی نیستم!»
بکهیون یه نگاه "آره جون خودت" به چانیول انداخت و از آسانسور پیاده شد، به سمت اتاقی رفت. چانیول فقط پشت سرش راه افتاد. بکهیون با کارتی رو که از کیف پولش در آورده بود در اتاق رو باز کرد و اجازه داد چانیول اول وارد بشه و بعد خودش داخل اومد. چانیول با تعجب گفت: «تو اینجا اتاق خودتو داری؟»
بکهیون سرشو تکون داد: «فقط وجود داره و بلااستفاده بود تا الان.»
این خوب بود که بکهیون سریع توضیح داد وگرنه چانیول قرار بود با فکر مزخرف "بکهیون هر کسی که میخواد باهاش بخوابه رو میاره اینجا" بجنگه. چانیول به فضای اتاق نگاه کرد. نه خیلی بزرگ بود و نه خیلی کوچیک. وسایلش گرون قیمت به نظر میرسیدن و چانیول دقیقا نمیدونست اجارهی این اتاق چقدر پولشه. اهمیتیم نمیداد، الان یه چیز دیگه مهم بود.
رشتهی افکارش با انگشتانی که بین انگشتانش گره خوردن، پاره شد. بکهیون دستشو گرفته بود: «چانیول، میخوای یکم صحبت کنیم؟»
چانیول سریع سرشو به نشونهی مثبت تکون داد. بکهیون لبخند مهربونی زد: «شامپاین مینوشی؟»
چانیول لب زد: «نه!»
بکهیون مکث کرد و بعد گفت: «باشه، بیا رو تخت بشین تا دربارهش صحبت کنیم.»
چانیول فقط بهش گوش داد. کنار بکهیون روی تخت نشست. بکهیون دوباره دست چانیول رو گرفت و شروع به نوازشش کرد: «بیا دربارهی چیزایی که میخوای و نمیخوای صحبت کنیم، هوم؟»
چانیول احساس کرد کل بدنش از استرس عرق کرده. به سختی گفت: «من... من نمیدونم.»
ابروی بکهیون بالا رفت: «یعنی چی نمیدونی؟»
چانیول سرشو پایین انداخت. بکهیون با شک پرسید: «باکرهای؟»
ČTEŠ
All The Little Things
FanfikceCompleted ✅ خلاصه: کیونگسو یه امگای مارک شده هست که نسبت به دوباره رفتن تو رابطه گارد داره، همه چیز تو زندگیش عادیه تا اینکه با یه آلفای جوان و دستوپاچلفتی که در نگاه اول عاشقش شده، آشنا میشه... چانیول یه بتاست که از بکهیون متنفره و تا میتونه ازش...