جونگین به سمت فرمون خم شده بود و چشماشو ریز کرده بود تا جاده رو به خوبی ببینه. بوی خاص کیونگسو باعث میشد نتونه تمرکز کنه. کیونگسو نالهای کرد و بیشتر تو خودش جمع شد: «جونگین لطفا سریعتر برون.»
جونگین باشهای زیر لب گفت و با همون سرعت به حرکت ادامه داد. کیونگسو رسما داشت به گریه میفتاد. صدای بوق زدن ماشینای اطراف رو میشنید. جونگین واقعا آروم میروند.
بالاخره فاجعه رخ داد. پلیس گشت جلوشون اومد و ازشون خواست کنار بزنن. کیونگسو یک لحظه به این فکر کرد که چی شد که کارش به اینجا کشید؟ پلیس به پنجرهی ماشین تقی زد و جونگین به جای پایین کشیدن پنجره از ماشین پیاده شد. کیونگسو دید که جونگین پلیس رو همراه خودش به گوشهای میبره که دور از اون صحبت کنن. سرشو به پنجره باشین تکیه داد و نفسشو با حرص بیرون داد. واقعا دلش نمیخواست از شات فوری استفاده کنه ولی گویا مجبور به انجامش میشد.
به سختی به جلو خم شد تا از داشبورد یه شات فوری بیرون بیاره. وقتی جعبهشو پیدا کرد آه کشید. درد داشت و میدونست این بهترش میکنه. کاملا حسش کرده بود، با دور شدن جونگین دردش افزایش پیدا کرده بود. جونگین بوی خوبی میداد و دلش میخواست کنارش باشه.
قبل از اینکه بتونه کاری کنه در ماشین باز شد و جونگین سوار شد. کیونگسو باتعجب به جونگین نگاه کرد. جونگین ماشین رو روشن کرد و گفت: «گفت ۴۰تا برای رانندگی خیلی کمه و حداقل ۶۰تا برونم.»
جونگین متوجه بستهی داخل دست کیونگسو شد: «این چیه؟»
کیونگسو سریع اونو سر جاش گذاشت و گفت: «هیچی.»
نمیخواست جونگین متوجه این واقعیت بشه که کیونگسو ناامید شده چون باور داشته جونگین نمیتونه اوضاع رو درست کنه. مکثی کرد و پرسید: «گواهینامه...»
جونگین درحالی که به زور سعی میکرد با سرعت ۶۰تا برونه گفت: «بهش گفتم ندارم. اوضاع رو کامل توضیح دادم و اون قبول کرد که بذاره بریم.»
کیونگسو زمزمه کرد: «چه پلیس خوبی.»
جونگین مخالفت کرد: «به هیچ وجه! اتفاقا خیلی بیشعور بود.»
کیونگسو نگاه متعجبشو به جونگین دوخت. جونگین گفت: «بهش گفتم ماشین توئه نه من. بعد بهم گفت نباید بذارم یه امگا ماشین برونه. بعضیا واقعا احمقن.»
کیونگسو حتی نمیتونست به اون رفتار بزرگمنشانهی جونگین اهمیت بده. واقعا بتخمشم نبود اونم وقتی بابتش هیتش تا گریستن فاصلهای نداشت.
CZYTASZ
All The Little Things
FanfictionCompleted ✅ خلاصه: کیونگسو یه امگای مارک شده هست که نسبت به دوباره رفتن تو رابطه گارد داره، همه چیز تو زندگیش عادیه تا اینکه با یه آلفای جوان و دستوپاچلفتی که در نگاه اول عاشقش شده، آشنا میشه... چانیول یه بتاست که از بکهیون متنفره و تا میتونه ازش...