34. Animals

3.3K 524 643
                                    

چانیول روز تختش دراز کشیده بود. نگاهش بین دفتر رنگ‌آمیزی گوشه‌ی اتاقش و موبایلش در حال چرخش بود. این‌که به بکهیون زنگ بزنه یا این‌که بره سر رنگ‌آمیزی. در انتها روی تختش خوابیده بود و هیچ‌ کاری نمی‌کرد.

سر جاش غلت خورد و توی هوا لگد انداخت. دلش بکهیون می‌خواست که بغلش کنه. آخر هفته با بی‌خبری از اون مزخرف خالص بود. دستش رو دراز کرد که بهش پیام بده. می‌تونستن برن سر دیت یا هزارتا کار بامزه‌ی دیگه، می‌تونستن فقط همون‌جا بمونن و توی بغل هم لوس و حال به هم زن باشن. خیلی چیزا. چانیول در حالی که گوشیش رو توی دستش می‌چرخوند بهشون فکر می‌کرد. دوست داشت قبل پیام دادن به بکهیون تصمیمشو بگیره و فقط انجامش بدن. از طرفی دوست داشت بکهیون با ایده‌های کلیشه‌ای ولی دوست‌داشتنیش سورپرایزش کنه.

درگیر فکر بود که موبایلش زنگ خورد. فاک! بکهیون بود. سعی کرد لحن خیلی مشتاق و منتظر نباشه: «بله بک؟»

وقتی صدای اونو شنید، حاضر بود قسم بخوره هیچ‌وقت صداش رو این‌قدر بم و خش‌دار نشنیده: «هی مافین، یه سوالی داشتم...»

چانیول هوم آرومی گفت و منتظر موند. بکهیون با همون تن صدا شمرده ادامه داد: «می‌تونم برای راتم بیام پیشت؟»

یا اکثر پیامبرا! چانیول سریع از جاش بلند شد و به تقویم دیواریش نگاه کرد. چطور یادش رفته بود؟ هول‌هولکی گفت: «آره آره آره. معلومه که آره.»

لحن بکهیون حالتی شرورانه‌ گرفته بود که به طرز لعنت‌شده‌ای جذاب‌تر به نظر می‌رسید: «می‌دونی یه آلفا توی راتش چطوره؟»

چانیول ایده‌ی خاصی نداشت. خیلی هورنی؟ آماده برای کردن هر سوراخی؟ گفت: «بله. کاملا می‌دونم.»

صدای خنده‌ی ریز بکهیون رو شنید: «معلومه. من الان راه میفتم که بیام پیشت. تو راه یه سری چیزای تقویتی برات می‌خرم...»

چانیول وسط حرفش پرید: «اوه من بهشون نیازی ندارم.»

بکهیون شمرده گفت: «آره بهشون نیاز نداری. ولی نیاز پیدا می‌کنی.»

چانیول ساکت موند. بکهیون ادامه داد: «ازت می‌خوام یه سری کارا کنی. یه چیز شیرین و مقوی می‌خوری، بعدش اون سوراخ خوشکلتو با فکر من انگشت می‌کنی تا من برسم.»

چانیول احساس کرد داره با آب دهن خودش خفه می‌شه. صدای نفس‌های بلند بکهیون رو می‌شنید انگار داره راه می‌ره و آماده می‌شه: «ببین موج اول رات از همه‌ش سخت‌تره و می‌خوام آماده باشی. من الان نرمالم و صحبت می‌کنیم و بهت می‌گم چی کار کنی و خیلی چیزا، ولی تا برسم به اون‌جا، موج اولم شروع شده. کارایی که گفتم رو لطفا انجام بده لاو. باشه؟»

All The Little ThingsDove le storie prendono vita. Scoprilo ora