4. I Saw You

2.7K 818 711
                                    

سالن مطالعه‌ی گروهی قرار نبود هر شب به عنوان یه شکنجه‌گاه به خواب چانیول بیاد. راستش چانیول قبلا این مکان رو خیلی دوست داشت ولی حالا روی به روی بکهیون نشسته بود و قرار بود اطلاعات جمع آوری شده‌شونو رد و بدل کنن و نتیجه‌ی نهایی کارشون رو بنویسن. چانیول برگه‌های بکهیون رو تحویل گرفت. مدادشو برداشت تا نکاتی که به ذهنش میرسه رو کمرنگ یه گوشه بنویسه که صدای کشیده شدن خودکار روی کاغذ رو شنید. نگاهشو به بکهیون دوخت که خودکار قرمز رنگی رو گرفته و با خشونت حاصل سه روز تلاششو خط خطی میکنه.

بکهیون تند تند روی جملات خط می‌کشید. دور قسمت‌های خاصی خط می‌کشید و کنارش با خط درشت چیزهایی می‌نوشت. صفحه‌ی اول رو خیلی سریع چک کرد و با خشونت برگ زد و باعث شد کاغذ از گوشه‌ی منگه‌ شده کمی پاره بشه. چانیول هنوز شوکه بهش نگاه می‌کرد. بکهیون متوجه نگاه چانیول روی خودش شد. سرشو از روی تحقیقات چانیول بالا اوورد و بهش نگاه کرد: «نمیخوای اون کاغذا رو چک کنی؟»

چانیول نگاهشو از بکهیون گرفت و به مدادش نگاه کرد. صدای خط خطی کردن بکهیون روی زحماتش رو می‌شنید. آه کشید و شروع به خوندن ارائه‌ی بکهیون کرد. این واقعیت وجود داشت که کار بکهیون خوب بود. در واقع خیلی بهتر از خوب و چانیول متنفر بود که قبول کنه کار بکهیون عالیه. با حوصله خوندش و نکاتی که به نظرش مهم بود رو یادداشت کرد. وقتی کارش تموم شد به بکهیونی نگاه کرد که خیلی وقته کل ارائه‌شو خونده. لباشو از حرص به هم فشار داد. قرار بود به خاطر بکهیون از این سالن مطالعه متنفر بشه. بکهیون همینجور که خودکارشو بین انگشتاش می‌چرخوند گفت: «کارت خوب بود، فکر کنم با کار من بتونیم یه نتیجه‌ی عالی ازش در بیاریم.»

نیم نگاهی به ساعت دیواری بزرگ انداخت: «ساعت ۳ظهره و فکر کنم اگه الان شروع کنیم بتونیم تا شب تمومش کنیم.»

چانیول سرشو تکون داد. بکهیون دوتا ارائه رو کنار هم گذاشت. از جا مدادیش خودکار سبزی بیرون اوورد و گفت: «نقاط مشترک و ترتیب رو مشخص میکنیم.»

چانیول به این فکر کرد که بکهیون چرا اینقدر مداد و خودکار داره؟ بکهیون ادامه داد: «هر چی به ذهنت رسید بگو چانیول، این یه ارائه‌ی دو نفریه!»

و شروع به ترتیب بندی اطلاعات با مدادش کرد. یک ساعت بعد چانیول خودشو در حالی پیدا کرد که داره بکهیون براش یه متن رو می‌خونه و خودش داره تایپش می‌کنه. بکهیون بالای سرش راه می‌رفت و همراه با خوندن داده‌ها‌، چانیول رو راهنمایی می‌کرد که چطور پاورپوینت بهتری بسازه. چانیول غرق در کارش شده بود و‌به این فکر می‌کرد که شاید بکهیون اون‌قدرام آدم مزخرفی نیست. بکهیون الان باحوصله، تلاشگر و کاریزماتیک به نظر می‌رسید و آدمی بود که چانیول به جای این‌که بخواد بهش توهین کنه، بهش احترام می‌ذاره.

All The Little ThingsTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang