جونگین کل هفته رو برنامه ریزی کرد. همینجور که با استرس با گوشهی دفترچهش بازی میکرد به سهونی که بهش نزدیک میشد نگاه کرد. سهون کنار جونگین نشست و گفت: «چی شده جونگین؟ کلاسمو پیچوندم تا تونستم بیام.»
جونگین سریع ناله کرد: «اوه خدای من ببخشید هونی، در طول هفته نتونستیم درست صحبت کنیم و من الان دارم از استرس خفه میشم.»
سهون با نگرانی پرسید: «چرا؟ چیزی شده؟»
جونگین با کلافگی دستشو لای موهاش فرو برد و باعث شد اونها شلخته بشن: «امروز عصر با آقای دو قرار دارم!»
سهون تعجب کرد: «فکر کردم ردت کرده.»
جونگین آه کشید: «نه، ولی آره؟ نمیدونم؟ در واقع ردم کرد و الان فقط دوستیم؛ داریم میریم به یه قرار دوستانه که برای من اونقدرا دوستانه نیست.»
سهون نفس عمیقی کشید: «میدونی که این تفکرت برای بیرون رفتن تو رو تبدیل به یه آلفای گه میکنه؟ چیزی که نباید باشی؟»
جونگین تند تند سرشو تکون داد: «میدونم میدونم؛ ولی خب چی کار کنم؟ دوستش دارم ولی فعلا فقط میتونیم دوست معمولی باشیم ولی اینجوری نیست که من دست از دوست داشتنش کشیده باشم.»
سهونی دستشو لای موهای نرم و مشکی جونگین فرو برد. همینجور که نازش میکرد شروع به مرتب کردن موهاش کرد: «احساساتت خیلی قشنگه جونگین، بابتش بهت افتخار میکنم اما میدونی که نباید این احساساتت موجب آزار بقیه بشه مگه نه؟»
جونگین لب پایینشو کمی جلو اوورد: «میدونم، من قرار نیست اون حرکات زشت آلفاطوری رو روی آقای دو انجام بدم؛ دقیقا مثل یه دوست میرم پیشش و مثل یه دوست هم بر میگردم. احساساتم هم یه گوشهی قلبم توی یه کمد قایم شدن و در رو روشون بستم.»
سهون لبخند زد: «خوبه، حالا مشکلت چیه؟»
جونگین انگار تازه یادش افتاده باشه دفترچهشو بالا اوورد: «ببین جدا از اینکه من این احساس قوی رو به آقای دو دارم این قضیه وجود داره که قرار اول با کسی که تازه باهاش دوست شدی هم یکم ترسناکه...»
سهون وسط حرف جونگین پرید: «وایسا ببینم! هیچ یادم نمیاد تو برای قرار اول دوستانهت با من اینقدر زحمت کشیده باشی.»
جونگین ناامیدانه گفت: «برای اینکه احتمالا قرار اولمون توی بیمارستانی بوده که توش به دنیا اومدیم، وقتی مامانامون بغلمون کرده بودن.»
سهون خواست چیزی بگه که جونگین دوباره ناله کرد: «تو رو خدا بیا جدی باشیم، ۴۰دقیقهی دیگه باید برم دنبال آقای دو.»
ВЫ ЧИТАЕТЕ
All The Little Things
ФанфикCompleted ✅ خلاصه: کیونگسو یه امگای مارک شده هست که نسبت به دوباره رفتن تو رابطه گارد داره، همه چیز تو زندگیش عادیه تا اینکه با یه آلفای جوان و دستوپاچلفتی که در نگاه اول عاشقش شده، آشنا میشه... چانیول یه بتاست که از بکهیون متنفره و تا میتونه ازش...