10. Let me love you.

2.9K 695 1.1K
                                    

این چیز جدیدی نبود ولی همه‌ی دانشگاه درباره‌ی بکهیون صحبت می‌کرد، ولی این‌بار موضوع بحثشون فرق داشت. اگه از دور نگاه می‌کردی مثل همیشه به نظر می‌رسید، این‌که بکهیون هات‌ترین آلفای دانشگاه‌ست ولی اگه یکم بیشتر دقت می‌کردی می‌فهمیدی این‌بار دلیلش صرفا ظاهر و رفتارش نیست، بکهیونی که عاشق شده بیشتر از قبل محبوب قلب همه‌ی امگاها‌ی دانشگاه شده بود.

چانیول احمق نبود و حرف‌ها رو می‌شنید. رسما نصف دانشگاه بابت رفتار بکهیون عاشق‌پیشه داشت تشنج می‌کرد و این باعث می‌شد چانیول حرص بخوره.

«خدای من، بکهیون به کیوت‌ترین شکل ممکن به معشوقه‌ش اعتراف کرده!»

«چطور توی اون لباسای دخترونه می‌تونه این‌قدر مردونه به نظر برسه؟» (*)

«یه بتا؟ بکهیون سلیقه‌ی خاصی داره، این چیزیه که ازش بر میاد. رام کردن بتاها از امگاها سخت‌تره.»

«بکهیون احتمالا بهترین میت دنیا می‌شه، اون همیشه با امگاها می‌چرخید اما هیچ‌وقت میت نداشت. به اون بتا حسودیم میشه.»

«اون بتا مارک نشده بود. به نظرت بکهیون مارکش می‌کنه؟»

«بکهیون هات‌ترین آلفای عاشق دنیاست.»

چانیول با شنیدن اینا می‌تونست رسما بالا بیاره. اون قرار نبود رام بشه یا هر چی، این‌جوری نبود که امگاها رو حقیر بدونه ولی این‌که تمام و کمال خودشو در بند یکی بذاره خیلی ناجور به نظر می‌رسید، حداقل برای شخص خودش! اون بکهیون احمق هم می‌دونست قراره کل دانشگاه براش جون بدن برای همین خیلی راحت با لباس دخترای دبیرستانی به سلف دانشگاه اومد تا اون‌جوری خودنمایی کنه. بکهیون دو‌هفته دیگه بی‌خیال کراشش روی چانیول می‌شد و قرار بود حتی بیشتر از قبل توی دانشگاه طرفدار داشته باشه.

چانیول طره‌ی موی نسبتا بلندشو پشت گوشش برد که این‌قدر جلوی چشمش نیاد. عصبی بود و بلند بودن موهاش به طرز عجیبی رو مخش می‌رفت. دلش می‌خواست بره کچل کنه ولی می‌دونست که قرار نیست جرئت این‌کار رو داشته باشه. موهاشو دیگه نمی‌بست چون اگه این‌کارو می‌کرد یه جورایی مطابق میل بکهیون می‌شد. چانیول قرار نبود "مال" کسی باشه. همه‌ی این حرفا باعث می‌شد حرص بخوره و اصلا اهمیتی نداشت اگه یه قسمت وجودش از وظیفه‌ی اصلیش که پمپاژ خونه ترجیح داده قیلی ویلی بره و ذوق کنه. "من تنها بتایی هستم که بکهیون جذبش شده، اون به خاطر من ریسک کرد که شبیه احمقا لباس بپوشه و در انتها جلوی همه بهم اعتراف کرد." این فکر یه لحظه از ذهن چانیول گذشت و باعث شد یه چیزی در درونش ذوب بشه ولی نفس عمیقی کشید و اخم به صورتش برگشت.

All The Little ThingsWhere stories live. Discover now