▪ شیائو ژان ▪
"جدیدا مهربون شده" درحالی که درو باز میکردم با لبخند زمزمه کردم.
وارد ی راهروی دیگه شدم. با شنیدن صدای قدم هایی سریع پشت ی ستون قایم شدم. دستگاه دوربین یاب رو درآوردم و دنبال دوربینای مداربسته گشتم.
"رفتی تو؟" ناگهان صدای بم ییبو تو گوشم پیچید و بلافاصله لبخند زدم.
"آره لائووانگ" جواب دادم.
"هوم . ."
"لائووانگ دلش برای گه گه تنگ شده؟" از موقعیت استفاده کردم تا سربه سرش بذارم.
"خفه شو"
خب، راستش از جوابش تعجب نکردم و خندیدم.
"ژان، حالا که جوابتو گرفتی میشه لطفا بهم بگی . . اونجا دوربینی هست؟" ناگهان جیلی پرید وسط گفتگو شیرینمون.
"تو راهرو دوربینی نیست" با چشم غره جوابشو دادم.
"اوکی، مواظب باش" جیلی گفت و من سرتکون دادم.
"باشه باشه، مواظبم کاپیتان. حالا گورتو گم کن و بذار با بیبیم دو کلوم حرف بزنم. مطمئنم الان ناراحته و منتظر منه تا وصل شم بهش" با لبخند گفتم.
"دیگه دارم بالا میارم" جیلی گفت و افلاین شد. به واکنشش خندیدم.
به آرومی حرکت کردم و به طرف راهرو رفتم.
"حالا بهم بگو لائو وانگ. دلت برام تنگ شده بود؟" دوباره پرسیدم در حالی که به راهم ادامه میدادم.
جوابی نگرفتم.
"لائو وانگ خجالت نکش" دوباره سربه سرش گذاشتم.
"میخوام بهت یه چیزی بگم" ییبو گفت.
لبخند زدم و وارد یک اتاق بزرگ شدم.
"بگو بو دی. شجاع باش تو میتونی" بهش گفتم و به اطراف نگاه کردم.
شبیه یه انبار قدیمی بود. گرد و خاک گرفته بود و تعداد زیادی اثاثیه چوبی داشت.
"من بیبیت نیستم" ناگهان لائو وانگ گفت. با گیجی اخم کردم و بعد از چند ثانیه نتونستم جلو خودمو بگیرم و خندیدم.
"هنوز نه ولی . . بعدا اگه بخوای . ."
"فاک یو"
"این چیزیه که تو میخوای؟"
"خفه شو عوضی و بهم بگو دقیقا کجایی؟" خندیدم.
"نمیدونم . . یه جای ترسناک و شبیه انبار" جواب دادم در حالی که جعبه های اطراف رو چک میکردم.
"انبار؟" پرسید.
"هوم . . اینجا پر از دارویه"
"هوم"
ناگهان صدای پایی شنیدم . نمیتونستم تشخیص بدم صدا از کدوم طرف میاد.
"باید قایم شم" گفتم و بلافاصله خودمو بین جعبه ها مخفی کردم.
ناگهان صدای باز شدن در فلزی ای رو شنیدم و از فضای خالی بین جعبه ها نگاهی انداختم.
چند نفرو دیدم که داخل اتاق شدن. همشون روپوش های سرهمی سفیدی پوشیده بودن و ماسک زده بودن. به سمت گوشه ای از اتاق رفتن و در دیگه ای رو باز کردن. وقتی دوباره از اونجا خارج شدن دیدم روپوش سفیدشون تنشون نیست و به طرف من میومدن . سریع اسلحمو تو دستم گرفتم.
از کنار جعبه ها رد و از اتاق خارج شدن.
بلند شدم و به طرف در رفتم.
"خوبی؟" صدای نگران ییبو رو شنیدم.
درو آروم باز کردم و روپوش های سفید و ماسک های زیادی رو اونجا پیدا کردم. مثل اینکه اتاق تعویضه لباسه.
یکی از ماسک ها رو برداشتم و لبخند زدم.
"وانگ ییبو"
"هوم"
"از فضانوردا خوشت میاد؟"
"ها؟!"
"هیچی"
مشغول پوشیدن روپوش و ماسک شدم. از اتاق بیرون اومدم و وارد ی راهروی دیگه شدم.
چشمم به ی در آهنی بزرگ افتاد . چرخنده روشو با دو دستام گرفتم و چرخوندمش.
در به آرومی بالا رفت و چیزی که دیدم...
"یه تونل!"
"تونل؟" ییبو گفت.
"آره. اینجوری به نظر میرسه. دارم میرم" اطلاع دادم.
"من یه اتاق پیدا کردم و حدس میزنم یکی توش زندانی شده" ناگهان جیلی گفت.
از حرکت ایستادم.
"کی؟" ییبو بلافاصله پرسید.
"نمیدونم کیه. ییبو، تو باید بری توی راهرو سمت چپ. فقط تو میتونی بهش برسی" جیلی گفت.
"اوکی" ییبو گفت.
"ییبو" بلافاصله صداش زدم.
"چیه؟"
"باید احتیاط کنی. جیلی، تو هم همینطور"
"نگران نباش. من جام اینجا امنه" جیلی گفت.
"منظورم اون نبود جیلی" گفتم و بلافاصله بهم فحش داد.
لبخند زدم.
رفتم توی تونل. انقدری بزرگ بود که یه کامیون بتونه ازش رد بشه.
"ژان گه" ناگهان ییبو با کلماتی که گفت قلبمو لرزوند.
"بله بو دی" انقدر با محبت بیانش کردم که خودمم تعجب کردم.
"بی احتیاطی نکن. مواظب باش و سریع برگرد" گفت و حس خیلی عجیب اما قشنگی رو تو شکمم حس کردم. خندیدم.
"بو دی خیلی به من اهمیت میده" با صدای نرم و ملایمی گفتم.
"نه بخاطر گوشوارم که هنوز تو جیبته میگم.میخوامش. پس خودتو به کشتن نده"
"تو باید بهم بگی کی اونو بهت داده" با عصبانیت گفتم.
"میخوای بدونی؟" ناگهان پرسید و باعث شد با تعجب اخم کنم.
"آرهههه" کمی هیجان زده بودم.
"بهت نمیگم" بلافاصله گفت و لب پایینیمو گاز گرفتم. دوباره عصبانی شدم.
"پس هیچوقت بهت پسش نمیدم"
"حالا میبینیم"
"آره. میبینیم" جواب دادم و ناگهان صدای بیپی از گوشیم شنیدم.
"ییبو" صداش زدم.
"جیلی" دوباره امتحان کردم.
"گایز، صدامو دارین؟" دوباره پرسیدم.
ولی کسی جواب نداد.
"سیگنال رفت؟!! عالی شد همینو کم داشتم" آهی کشیدم و سرمو تکون دادم.
"خب. الان دیگه فقط خودمم. نگران نباش لائو وانگ. به زودی برمیگردم" به خودم گفتم درحالی که جلوتر میرفتم.
اون تونل منو رسوند به جایی که به نظر میرسید یه آزمایشگاهه.
"چرا همیشه پای یه آزمایشگاه در میونه؟ و این یکی زیرزمینه؟" با خودم فکر کردم وقتی درهای شیشه ای رو بازو میکردم.
اونجا پر از وسایل به روز بود و چند نفری که شبیه من لباس پوشیده بودن.
سر هر کس به کار خودش گرم بود و به من حتی نگاه هم ننداختن.
رفتم تو و با نگاهم کارایی که میکردنو دنبال کردم.
ناگهان کسی سمتم اومد و من کمی ترسیدم.
اون شخص بهم ی پوشه داد و من فقط تونستم چشماشو ببینم. اون زن یا مرد چیزی نگفت و به راهش ادامه داد. اونجا بود که فهمیدم هر کدوم از افراد یه شماره روی روپوششون داشتن. پوشه رو محکم نگه داشتم و بهش نگاهی انداختم.
"الان باید با این چیکار کنم؟" گیج شده بودم و چند ثانیه همونجا ایستادم.
"دنبالم بیا" ناگهان صدای شخصی رو شنیدم و فردی با شماره 175 روی روپوش سفیدش از کنارم رد شد.
بلافاصله دنبالش رفتم. احتمالا من روپوش دستیارشو پوشیده بودم.
منو به اتاقی هدایت کرد و دنبالش رفتم.
ناگهان اون شخص برگشت طرفم و در چشم به هم زدنی چاقوش روی گلوی من بود که توسط اون فرد به دیوار میخ شده بودم.
به شدت تعجب کردم و شوکه شدم.
"تو چه خری هستی؟" فرد قد بلند ازم پرسید. نمیتونستم بدنمو زیر فشارش حرکت بدم.
"نمیدونم داری درباره چی حرف میزنی" گفتم.
"دلت میخواد بمیری؟"
"نچ، یکی چشم به راه برگشتمه" با لبخند گفتم.
"تو کی هستی؟" پافشاری کرد.
"آیااا، داری یه سوالو همش تکرار میکنی. حوصلت سر نرفت؟ برا من که رفت" گفتم و بلافاصله دستشو گرفتم و به دیوار کوبوندمش. اسلحم پیشونیشو هدف گرفت.
"فکر نمیکنی چاقو یکم از مد افتاده؟" پرسیدم و مچشو بیشتر چرخوندم و چاقو از دستش افتاد.
به چاقو که رو زمین افتاده بود و بعد دوباره به اون فرد نگاه کردم. چیزی از ذهنم گذشت.
دوباره به اون چاقو نگاه کردم.
"من اینو میشناسم" گفتم در حالی که با شک به طرف اون فرد برمیگشتم.
فرد غرید وقتی با زور ماسکشو درآوردم . با تعجب به صورتش نگاه کردم.
"سونگ جیانگ!" از دیدن همکلاسی قدیمیم اونجا تعجب کرده بودم.
چشماشو باریک کرد.
"وایسا، تو شـ"
"شیائو ژان" وقتی ماسکمو در آوردم تا صورتمو نشونش بدم هیجان زده بودم.
"اینکارو نکن. بذارش سر جاش" بلافاصله ماسکمو کشید بالا و خودشم ماسکشو به صورت زد.
"اینجا چیکار میکنی؟" پرسید درحالی که چاقوشو از روی زمین برمیداشت.
"تو ماموریتم. تو اینجا چیکار میکنی؟" متقابلا پرسیدم.
"منم تو ماموریتم" جواب داد.
"چه تصادفی. شنیده بودم ژاپنی" گفتم.
"اون پوششم بود. حواست باشه خرابش نکنی" گفت.
"روی چی داری تحقیق میکنی؟"
"دنبال مافیا داروهای غیر قانونیم" جواب داد.
سر تکون دادم.
"تو دنبال چی هستی؟" پرسید.
"پرونده بچه های گمشده. ولی منو به اینجا هدایت کرد"
سونگ جیانگ برای چند ثانیه فقط بهم نگاه کرد.
"میخوام بهت ی چیزی نشون بدم. دنبالم بیا" گفت و بیرون رفت.دنبالش رفتم.
"من دنبال ون چائو بودم. ولی اون لیدر همه این مسائل نیست. یکی دیگه هم هست. میخوام اون فردو بگیرم برای همین اینجام. ولی، اخیرا اینجا اتفاقاتی افتاده" درحال راه رفتن تعریف کرد.
"چه اتفاقی؟"
"اونا دارن اینجا یه سری دارو امتحان میکنن"
دوباره بهش نگاه کردم. گیج شده بودم.
"منظورت چیه؟"
منو به یکی دیگه از اتاقای با امنیت بالا برد و درو باز کرد.
"خودت ببین" گفت و پشت سرش وارد شدم.
به جهتی که اشاره کرده بود نگاهی انداختم و از چیزی که دیدم شوکه شدم.
"آ یوان!!" اسمشو صدا زدم.
اتاقی شیشه ای بود که توش آ یوان با کلی وسایل الکترونیکی وصل شده به بدنش روی تختی دراز کشیده بود. چشماش بسته بود و چیزی که دیده بودم قلبمو به درد آورده بود.
"تو این پسرو میشناسی؟" سونگ جیانگ پرسید.
فقط تونستم سرمو تکون بدم.
"اونا دیشب آوردنش اینجا. قراره روش چندتا دارو امتحان کنن. فکر کنم همین الانم چندتایی امتحان کرده باشن" گفت.
"زنده ست؟" به سختی پرسیدم. نمیتونستم نگاهمو از آ یوان بگیرم.
صورتش وقتی در حال خندیدن بود جلوی چشمم اومد.
"آره، فعلا. نمیدونم قراره بعدا باهاش چیکار کنن ولی میدونم اون چیزی بیشتر از یه موش آزمایشگاهی براشون نیست" گفت و اونموقع بود که برگشتم سمتش.
"باید از اینجا ببرمش بیرون" گفتم.
"کار آسونی نیست ژان"
"کارای سخت خوراک خودمن" گفتم قبل اینکه دوباره به آ یوان نگاه کنم.
"من اونو از اینجا میبرم بیرون. به یه نفر قول دادم" با خودم زمزمه کردم و سونگ جیانگ در جواب سر تکون داد . .
YOU ARE READING
Suibian
Fanfiction⛓~ هَڔ ڿۍ ~♟ 'میدونم که تو یه عوضی عجیب غریبی مستر ژان! من واقعا یکی از طرفداراتم. منظورم اینه که...کی دوست داره مامور فوق العاده شیائو ژانو ملاقات نکنه ؟' "تو واقعا منو خجالت زده کردی...یه امضا میخوای؟" با پوزخندی رو لبام پرسیدم. °~°~° مامور شیائو...