▪ شیائو ژان ▪
همه جای صورتشو نرم و بدون هیچ عجله ای بوسیدم. اون مثل یه دختر ظریف و شکننده نبود. میتونستم انگشتای قویشو پشت گردنم حس کنم وقتی بار ها خط فک بی نقصشو زبون زدم. قفسه سینه محکمشو زیر خودم حس میکردم و ناله هاش کاملا شبیه من بود. تا حالا همچین تجربه ای نداشتم. تا حالا مردی رو اینجوری کنارم نداشتم. فردی که زیرم ناله میکرد یه مرد بود. یه گربه بداخلاق سکسی و خوش قیافه.
دوباره لبمو گاز گرفت و لبخند زدم.
"هممم . . جای مشتت رو صورتم درد میکنه " به نرمی شکایت کردم قبل اینکه دوباره لب پایینشو بکشم تو دهنم.
در جواب ناله کرد.
لب هام به سمت گوش چپش حرکت کردن و نفسشو حبس کرد وقتی اونجا رو به نرمی بوسیدم و لاله گوششو مکیدم.
هر سانت از گردنشو مزه کردم و اونم لباسمو تو دستش محکم گرفته بود.
"بو دی" وقتی به سیب گلوش رسیدم صداش زدم و دیدم آب دهنشو قورت داد.
"هیچوقت نذار کس دیگه ای اینجوری لمست کنه" گفتم قبل اینکه بوسه نرمی به اونجا بزنم.
دوباره آب دهنشو قورت داد و نفسشو حبس کرد.
پوست اونجا رو بین دندونام گرفتم و محکم گاز گرفتم.
"ژان . . گـ .. ـه . ." با درد صدام زد و بعد شنیدنش کنترل خودمو از دست دادم.
بلافاصله ازش جدا شدم و از بالا بهش خیره شدم. تو چشمای هر دومون شهوت معلوم بود و یه جایی از بدنم از کنترلم خارج شده بود.
آب دهنشو قورت داد و به آرومی لب هاشو لمس کردم درحالی که بهش خیره نگاه میکردم.
"میتونی الان جلومو بگیری" مقابلش زمزمه کردم و دستام برای پاره کردن لباسش آماده بود.
بی صبرانه منتظر جوابی از طرفش بودم و چیزی که تو چشمای زیباش میدیدم داشت منو دیوونه میکرد.
در اون لحظه منتظر بودن برام خیلی سخت بود و دوباره روش خم شدم و سخت بوسیدمش.
با خودم بلندش کردم و دستم به سمت پایین تیشرتش رفت. وقتی خواستم بکشمش بالا، بلافاصله دستمو گرفت و بوسه رو شکست.
"ژان گه!!!" دوباره استرس گرفته بود ولی همین باعث شد بیشتر تحریک شم.
"تو فقط یه شانس داشتی تا جلومو بگیری. الان دیگه برای منی" گفتم قبل اینکه تیشرتشو در بیارم و کنار بندازم. وقتی تیشرت خودمم در می آوردم حرکاتمو دنبال کرد.
روی رونش نشسته بودم، باهاش چشم تو چشم بودم و وقتی دستمو روی شونه هاش کشیدم با تردید دستشو دور کمرم انداخت.
بالا رو نگاه کرد و نگاهش به نگاهم گره خورد. تو چشمای قهوه ای تیرش غرق شدم.
به آرومی خم شدم روش تا دوباره لباشو بگیرم ولی دستاش مانع اینکار شد.
"من برای تو چیم؟" دوباره اون سوال.
بدون اینکه حتی اخم کنم چند ثانیه بهش خیره موندم.
"من برات چیم ژان گه؟" دوباره منو اینجوری صدا کرد فاک!!! چرا یه کلمه به این کوچیکی انقدر روم تاثیر میذاره.
دوباره روش خم شدم و ایندفعه لباشو گرفتم. با عشق بوسیدمشون و طعم شیرینشو حس کردم.
"چرا باهم دیگه جوابشو پیدا نکنیم؟" پرسیدم قبل اینکه دوباره مجبورش کنم روی تخت دراز بکشه و به وضوح دیدم به خاطر جوابم چشماش گشاد شدن.
کف دستمو روی بدن نرمش کشیدم و با عشق لمسش کردم. چشماشو بست وقتی انگشتام نزدیک شکمش توقف کرد.
دوباره بهش نگاه کردم و متوجه شدم نفسشو حبس کرده. رو تختی رو محکم تو مشتش گرفته بود و با دیدن اون صحنه دوباره خم شدم و سینشو بوسیدم.
درحالی که پوست نرمشو میبوسیدم دستشو پشت گردن و کمرم کشید. چند وقت یکبار گازش میگرفتم و باعث میشدم ناله کنه.
وقتی به شکمش رسیدم سریع به خودش اومد و سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد.
شیطانی ترین نیشخندمو زدم قبل اینکه دو طرف شلوارشو بگیرم.
چشماش گشاد شد، لباش از هم فاصله گرفت و وقتی میخواستم بکشمش پایین . .
گوشیم زنگ خورد ...
"فاک !!!" بلند لعنت فرستادم وقتی صدای مزاحم گوشیمو از روی میز شنیدم.
خیلی کلافه شده بودم و میتونستم حس کنم که ییبو هم یه سکته ناقصو رد کرده.
بهش خیره شدم و ناامیدی تو چهره هر دومون واضح بود.
"برو جواب بده" گفت و آهی کشیدم قبل اینکه بلند شم و برم سمتش.
تماس جیلی رو وصل کردم.
"باشه" کوتاه گفتم و تماسو قطع کردم.
وقتی چرخیدم، ییبو رو دیدم که داشت روی تخت مینشست و با کنجکاوی منتظر جمله بعدی من بود.
چند ثانیه دیگه بهش خیره شدم و با ناامیدی آه کشیدم.
"کی بود؟" پرسید و دوباره بهش نگاه کردم.
"جیلی" گفتم و در جواب اروم سر تکون داد.
"باید برم" گفتم و فقط بهم نگاه کرد.
"فاک!! یه روزی اون عوضیو میکشم" گفتم و به سمت کمدم رفتم.
تیشرت قهوه ایم رو درآوردم و دنبال کت مشکیم گشتم.
نتونستم پیداش کنم برای همین همه ی لباسامو از تو کمد درآوردم و ریختم رو زمین.
"لعنت!!!" دوباره با صدای بلند گفتم.
"دنبال چی میگردی؟" ناگهان ییبو اومد طرفم.
آهی کشیدم و برگشتم سمتش.
"کتم" با خستگی گفتم.
آه کشید قبل اینکه خم شه و توی توده ی لباسا دنبالش بگرده.
حرکاتشو دنبال کردم. تا چند ثانیه پیش همه چی فوق العاده بود ولی با یه تلفن از بین رفت. دوباره آه کشیدم.
"بیا" ناگهان با کتم تو دستش بلند شد و به سمتم گرفتش.
"ممنون" گفتم قبل اینکه کتمو ازش بگیرم.
پوشیدمش و دیدم اونم داره لباس بیرون میپوشه.
"ییبو" صداش کردم و برگشت درحالی که یه ابروشو بالا برده بود.
"تو نمیای" قاطع گفتم و اخم کردنشو دیدم.
"این ماجرا دیگه مربوط به تو نیست" گفتم و متوجه شدم در اون لحظه جمله ای برای مخالفت پیدا نمیکرد.
"بعدا میبینمت، بای" گفتم قبل اینکه برگردم سمت در.
"ولی . ." صداشو شنیدم و دوباره برگشتم طرفش.
از نگاهش نگرانی میبارید و بلافاصله به سمتم اومد.
"من . . من میتونم کمکت کنم" با امید تو نگاهش گفت.
"تو یه مامور نیستی"
"ولی . . من قبلا هم بهت کمک کردم" اصرار کرد.
"اون موقع شرایط فرق میکرد" گفتم و با ناامیدی آه کشید.
وقتی دردو تو نگاهش دیدم آه کشیدم و به خودم نزدیک تر کردمش.
کتمو گرفت و بهم خیره شد.
"برادرات اینجا بهت نیاز دارن. مواظبشون باش. نمیتونی با من بیای. نمیخوام بیشتر از این درگیرت کنم. ازت میخوام از این ماجرا دور بمونی" زمزمه کردم و فقط با چشمای ملایمش بهم نگاه کرد.
"به زودی برمیگردم و میتونیم اون . . کارمونو ادامه بدیم. نظرت چیه؟" سعی کردم با نیشخند زدن سربه سرش بذارم ولی نگاهشو ازم نگرفت.
ناگهان کسی در زد. به در نگاهی انداختم قبل اینکه به چشمای نگران ییبو نگاه کنم.
"آ چنگه" بهش گفتم و بوسه عمیقی رو لباش کاشتم.
وقتی ازش جدا شدم آب دهنشو قورت داد.
سریع رفتم سمت در و بازش کردم.
"منتظرن" آ چنگ گفت و هومی گفتم.
هر دو رفتیم طبقه پایین و میدونستم ییبو تا دم در باهامون میاد.
نمیدونم چرا ولی این دفعه واقعا نمیخواستم دوباره بچرخم و بهش نگاه کنم. نمیدونم چرا ولی چیزی که تو چشماش بود داشت آزارم میداد. این اولین دفعه ای بود که همچین حسی داشتم. کمی قلب درد و ضربان های نامنظم.
"سوار شو" جیلی و میان میان منتظرم بودن و آ چنگ کنار ماشینشون بود.
میخواستم سوار ماشین شم ولی کسی بازومو گرفت و برم گردوند.
به ییبو نگاه کردم و متقابلا بهم خیره شد.
بقیه هم به ما نگاه میکردن. و راستشو بخوای برام اهمیتی نداشت. هیچ وقت نداشته.
"چی شده لائووانگ؟ میخوای گه گه بغلت کنه؟" سعی کردم دوباره سربه سرش بذارم چون فکر میکردم جو رو یکم نرم میکنه ولی در کمال تعجب ییبو منو کشوند سمت خودش.
وقتی قفسه سینه هامون به هم برخورد کرد، دستای قویش دور بدنم پیچید. منم دستامو دور گردنش گذاشتم و به معنی واقعی کلمه بغلم کرده بود.
زبونم بند اومده بود و میتونستم صدای نفس حبس کردن و جیغ ریز میان میانو بشنوم.
وقتی فهمیدم چه اتفاقی افتاده لبخندی رو لبام شکل گرفت.
عضلاتمو شل کردم و متقابلا تدی بر بزرگمو محکم بغل کردم.
سرمو تو گودی گردنش جا دادم و عطرشو عمیق بو کشیدم. لعنت بهش!! چرا همین الانم دلم براش تنگ شده.
"به سلامت برگرد" زمزمشو شنیدم و خندیدم.
"تو هر دفعه منو شوکه میکنی لائووانگ" گفتم قبل اینکه به آرومی از آغوشش جدا شم.
دوباره نگاهم به نگاهش گره خورد.
"میبینمت" شونه هاشو گرفتم و بهش اطمینان دادم و در جواب سر تکون داد.
لبخندی درخشان زدم و سوار ماشین شدم.
هنوز به من نگاه میکرد و دوباره بهش لبخند زدم.
"مواظب خودت باش ژان گه" گفت و حس کردم لبخندم بهش محبت آمیز تر شد.
"هستم. و دلت برات تنگ شه بو دی . ." بلند گفتم درحالی که ماشینمون حرکت کرد.
تا وقتی از دیدم خارج شد براش دست تکون دادم.
لبخندی زدم و روی صندلیم نشستم. متوجه شدم دوستام عجیب نگاهم میکنن.
"ها ها ها . . به چی زل زدین؟ من خیلی خوش قیافم؟"
"پس حق با من بود" ژوچنگ گفت و بهش اخم کردم.
"شما دوتا قرار میذارین؟" میان میان بلافاصله پرسید.
"چی؟ قرار؟؟ نه . . نه نمیذاریم. این چه سوالیه میپرسین؟!" مصنوعی بهش خندیدم.
"ببین، من تا حالا لاس زدنت با دخترای زیادیو دیدم ولی هیچکدوم مثل کارایی که با اون پسر میکنی نبوده. و اگه قصد داری بعد اینکه عاشق خودت کردیش ولش کنی مطمئنم که باید یه تاج گل برای گذاشتن سر قبرت سفارش بدم" ژوچنگ گفت و همه با دهن باز بهش نگاه میکردیم.
الان چی گفت؟
من کاری کردم ییبو عاشقم بشه؟ . . . فاک!! اون همین الان یه آغوش عاشقانه بهم داد و مطمئنا ییبویی نبود که اولین بار دیدمش.
کف دستمو روی سینم گذاشتم و حس کردم ضربان قلبم بالا رفته.
و چرا قلبم داره این کارای عجیبو میکنه؟ یعنی این . . !! این . . نگو که . . همونه؟؟!!
"فاک!!" بلند گفتم و خندیدم.
"چیه؟ دیوونه شدی؟" ژوچنگ ناگهان بهم چشم غره رفت.
نتونستم جلوی خندمو بگیرم و نمیدونم چرا سرخ شده بودم.
"چش شده؟" جیلی پرسید.
"سریع تر برین بچه ها. باید هرچه سریع تر این ماموریت رو تموم کنم و برگردم. باید ببرمش سر قرار" دوباره خندیدم و صدای آه کشیدن ژوچنگو شنیدم.
"آآآو" میان میان با ذوق جیغ زد و در حالی که به اون فکر میکردم به صندلیم تکیه دادم.
"اوضاع قراره عوض بشه" به افکارم خندیدم و با لبخندی سرمو تکون دادم . .
YOU ARE READING
Suibian
Fanfiction⛓~ هَڔ ڿۍ ~♟ 'میدونم که تو یه عوضی عجیب غریبی مستر ژان! من واقعا یکی از طرفداراتم. منظورم اینه که...کی دوست داره مامور فوق العاده شیائو ژانو ملاقات نکنه ؟' "تو واقعا منو خجالت زده کردی...یه امضا میخوای؟" با پوزخندی رو لبام پرسیدم. °~°~° مامور شیائو...