Part 1 - Upside down

3.3K 299 30
                                    

شیائو ژان

درد !!!
تنها چیزی بود که تو اون لحظه می تونستم حس کنم. حتی نمی تونستم بفهمم کدوم قسمت از بدنم بیشتر درد میکنه.
سرم سنگین بود ، چشم هامم همینطور. تلاش کردم چشمامو باز کنم ولی کار آسونی نبود. حتی تو نفس کشیدن هم مشکل داشتم.بعد از چند ثانیه، بالاخره چشمامو باز کردم . همه چیز تار بود.
"من کجام؟"
تلاش کردم به یاد بیارم آخرین بار کجا بودم. یادم نمیومد و سرم هم به شدت درد میکرد. سعی کردم دستمو تکون بدم ولی حرکت نمی کرد. وقتی بیشتر تلاش کردم درد وحشتناکی از نوک انگشتام تا مغزم پیچید.
فاک! حتی نمی تونستم دهنم رو باز کنم و داد بزنم.دقیقا کدوم گوری هستم؟
"اوه! ژان بزرگ بیدار شد !! بالاخره"
صدای کف زدنشو شنیدم.
دوباره پلک زدم. تصویر هنوز تار بود.
"وایسا ببینم تو منو چی صدا زدی؟ ژان . . اون واقعا اسم منه؟"
دوباره پلک زدم
"ببخشید که نتونستم ازت گرم استقبال کنم. پسرم باهات خیلی خشن بود؟"
دوباره همون صدا...
حتی با وجود تصویر تاری که می دیدم می تونستم چند تا شکل مبهمو جلوی خودم تشخیص بدم. اون اشکال جلو چشمام تاب میخوردنو انگار برعکس بودن. هه... عجیبه نه؟ اوه نه وایسا... این منم ...منم که برعکسم و تاب می خورم.
بیشتر و آرومتر پلک زدم تا اینکه بالاخره مردی رو جلوی خودم دیدم. مردی با پوست سفید و موهای بلوند و کت شلواری خوش دوخت که داشت بهم لبخند می زد.
"به خونه کوچیکم خوش اومدی مستر ژان" و با یه لبخند بهم خوشامد گفت ولی هیچ کدوم از رفتاراش صمیمانه نبود.
ژان !! اره... من شیائو ژانم. بالاخره یادم اومد، من تو یه بار بودم و این مردو مخفیانه تعقیب میکردم. ولی . . یه اتفاقی افتاد . . آره . . یه نفر از پشت بهم حمله کرد و بعد از اون دیگه هیچی نفهمیدم.
به خودم نگاهی انداختم و دیدم با چند ردیف زنجیر برعکس آویزون شدم. کل بدنم و تمام ماهیچه هاش از درد میسوخت. وقتی تلاش کردم تکون بخورم از دردی که تو بدنم پیچید ناله کردم.
"بیارش پایین"
مردی که کت شلوار مشکی پوشیده بود دستور داد و دو نفر به سمتم اومدن. یکی از اونا اهرمی رو فشار داد و من روی زمین افتادم. موقع افتادن شونم بدجور به زمین خورد و کل بدنم از درد تیر کشید.
اون افراد بلافاصله بازوهامو گرفتن و بلندم کردن. دستام از پشت قفل شد و روی دهنم چسب زدن. دوباره از درد ناله کردم. پاهام بی حس شده بودن و نمیتونستم درست بایستم. اونا منو سرپا نگه داشته بودن و من سرم گیج میرفت.پیشونی و موهام خیس عرق بودن و به سختی نفس میکشیدم. نزدیک شدن اون مرد رو دیدم و با بلند کردن سرم بهش نگاه کردم.
"بیا حرف بزنیم مستر ژان"
فقط میتونستم بهش نگاه کنم.
"اوه... درسته. تو نمیتونی حرف بزنی. اونو بکنید لطفا" و به چسب روی دهنم اشاره کرد.
حتی فرصت نکردم قبل اینکه چسب از روی دهنم کنده شه پلک بزنم
"فاک!!!"
"هه ... درد داشت" زیر لب زمزمه کردم. مردی که روبه روم ایستاده بود پوزخند زد.
"میدونم که تو یه عوضی عجیب غریبی مستر ژان. من واقعا یکی از طرفداراتم. منظورم اینه که ...کی دوست داره مامور فوق العاده، شیائو ژانو ملاقات نکنه؟"
"تو واقعا منو خجالت زده کردی... یه امضا میخوای؟" با پوزخندی رو لبام پرسیدم.
"هه... خوشحال میشم داشته باشمش ولی قبل اون میخوام یه چیز دیگه رو داشته باشم"
"از بغل و بوس خبری نیست. من این کارو با مردا نمی کنم" شونه هامو بالا انداختم.
آهی کشید و دوباره بهم پوزخند زد.
"اون فلش کجاست؟" ازم پرسید.
لبخندی زدم و بعد خندیدم.
"هی! چرا داری میخندی؟" یکی  از افرادی که منو گرفته بود پرسید.
"بسیارخب ... میدونین ... اون تو فلش فیلم های پورن داشت ! منظورم اینه که چه کسی فایلای مهم مخفیشو با فیلمای پورن یه جا ذخیره میکنه؟" بلندتر خندیدم.
"مستر ژان، تو باید بهم جواب بدی. اون فلش کجاست ؟ میدونم دست توئه و میخوام بهم برش گردونی. اون متعلق به منه"
"اوه تو انقدر دلتنگ فیلمای پورنتی؟ میتونم بهت چندتا سایت جالبو معرفی کنم. تو قرن بیست و یکم دیگه کی فیلم پورنو سیو میکنه؟ میتونی به راحتی سرچشون کنی" با پوزخند گفتم.
"بو!" مردی که مقابلم بود داد زد و من اخم کردم.
"بو؟ یعنی چی؟ اصلا همچین کلمه ای تو زبان انگلیسی داریم؟"
"نه...اون بیشتر از چیزیه که فکرشو میکنی" پوزخند زد.
دوباره پرسیدم تا مطمئن شم "چی؟"
پوزخند مرد بزرگتر شد و کم کم از دیدم خارج شد. منم با تعجب نگاهش کردم.
یهو صدای پای کسی رو شنیدم. با چشمام دنبالش کردم و تو گوشه تاریک اتاق یه شکل مبهم دیدم.کنجکاو شدم.
با پاهای بلندش طرفم اومد. اون کفشای مشکی، شلوار جین پاره و تیشرت گشاد مشکی پوشیده بود. دستبندای براق استیلشو دیدم که به زنجیری که به گردنش انداخته بود میومد. اگه اشتباه نکنم گوششو دوبار سوراخ کرده بود و گوشواره هاش هم برق میزد.
وقتی قدم به روشنایی گذاشت خط فک بی نظیر و لب های زیبا و خوش فرمشو دیدم. موهاش قهوه ای و نرم و کمی فر بود و بخشی از اون تو پیشونیش ریخته بود. ولی چیزی که منو از همه بیشتر شیفته اش کرد نگاه سرد نافذ و میخکوب کننده چشمای شکلاتیش بود.
نمیدونستم فکم از تعجب باز مونده تا اینکه روبه روم ایستاد. بهم خیره شد. مثل پرنسی بود که از جهنم اومده باشه. هاله سردی که اطرافش حس میشد به نظرم جذاب بود.
بدون اینکه بفهمم لبخندی روی لبام شکل گرفت.
"چرا دوباره داری میخندی؟" پسری که منو گرفته بود پرسید.
"پس... بو تویی؟" با لبخند درخشانی پرسیدم.
پسری که بو صداش زده بودن هیچ واکنشی نشون نداد.
"اوه مستر ژان، لطفا با پسرم وانگ ییبو آشنا شو. راستی اون همون کسیه که چند ساعت پیش تو بار گرفتت" فردی که کت شلوار پوشیده بود با افتخار گفت.
واقعا شکه شدم و به سمت فرد کت شلواری برگشتم و اخم کردم.
"پسر تو؟ تو واقعا همچین اسپرم جذابی داشتی؟ پس چرا چهرش آسیاییه. مطمئنی تو پدرشی؟" از دهنم پرید.
یهو دستی تو صورتم فرود اومد.
"هوی...ییبو پسرش نیست" فردی که منو گرفته بود با عصبانیت غرید.
"آخ ... ببخشید اشتباه فهمیدم" با لحن آزرده ای گفتم و بعدش خیره شدم به بو.
دوباره بهش لبخند زدم.
"تو چینی هستی؟ منظورم اینه با اسمی که داری مطمئنا چینی هستی. اهل کجایی؟" با لبخند رو لبهام و لحنی هیجان زده پرسیدم.
دوباره به جز نگاهی سرد واکنش دیگه ای ازش ندیدم.
"دهنتو ببند مستر ژان. فقط بهمون بگو فلش کجاست" مرد دوباره پرسید و دوباره مزاحمم شد .
"نمی بینی دارم احوال پرسی میکنم؟" به مرد نگاه کردم.
"مارو بازی نده مستر ژان. فقط جواب سوالمو بده"
"ندارمش" لبخند زدم.
دیدم عصبانیت تو صورتش موج زد . به طرف بو برگشت.
"بو"
و بدون هیچ حرفی مشت سنگینی محکم تو صورتم فرود اومد. ضربه ییبو خیلی قوی بود...حس کردم ستاره ها دور سرم میچرخیدن.
دهن و بینیم خونی شدن... دردش غیر قابل تحمل بود.
"فااااک!" داد زدم. لحظه بعد با وجود خونی که گوشه دهنم بود بلند خندیدم.
"داری میخندی؟" مرد اخم کرد.
یه اخم خیلی محو هم رو صورت ییبو دیدم؟ چون انقدر سریع از صورتش پاک شد که نتونستم درست تشخیص بدم. سرم گیج می رفت. تلاش کردم خودمو سرپا نگه دارم ولی خیلی سخت بود.
"شیائو ژان!! اون فلش کوفتی کجاست؟"
مرد آرامششو از دست داد و فریاد زد.
با پوزخندی رو لبم بهش نگاه کردم.
"خوردمش" با ارامش گفتم.
دیدم که از عصبانیت آتیش گرفت و من از دیدن اون چهره خوشحال بودم.
"بو، کل بدنشو اسکن کن. اگه بود درش بیار قبل این که بکشیمش" دستور داد.
بو اوهومی گفت و به طرف اونایی که منو گرفته بودن نگاه کرد. اون ها هم سر تکون دادن.عجیبه... اون حتی بهشون چیزی نگفت ولی اونا جوابشو دادن. این بو واقعا خاصه!
"میخواین منو تیکه پاره کنین؟" وقتی منو از اتاق خارج میکردن پرسیدم.
داشتیم از یه راهرو رد می شدیم. به اطرافم نگاه کردم. نمیتونستم بفهمم اینجا کجاست... شاید مکان مخفیه مرد کت شلواری بود.
"اگه تو بدنت باشه، آره انجامش میدیم" فردی که سمت راستم بود جواب داد.
لبخند زدم.
بو جلوتر از ما حرکت میکرد. قدم هاش آروم بود و جوری که سرشو بالا نگه داشته بود حس پرنس جهنمی رو به طور کامل القا میکرد.
"هی ییبو !کجایی هستی؟" به چینی گفتم.
ازش انتظار جواب یا واکنشی داشتم ولی هیچی نگرفتم. با ناامیدی آه کشیدم.
منو به اتاقی که شبیه ازمایشگاه بود بردن. تعداد زیادی وسیله های پیشرفته اونجا بود که باعث تعجبم شد.
"واقعا میخواین اسکنم کنین؟" پرسیدم وکسی جواب نداد.
افرادی که منو گرفته بودن بالاخره ولم کردن تا به سمت وسایل برن. سکندری خوردم و به جلو پرت شدم ولی ...نیافتادم. در عوض به ییبو برخورد کردم. نه شکه شد و نه حتی تکون خورد. آروم سرشو به طرفم برگردوند. خط فک فوق العادش رو دیدم و با نگاه کردن به چشم هاش سردیشون رو دوباره حس کردم. به گوشواره اش نگاه کردم. لبخندی رو لبام شکل گرفت.
"این یه جغده؟" با لبخندی درخشان پرسیدم.
دوباره اون افراد منو گرفتن و از ییبو جدا کردن. با آزردگی بهشون نگاه کردم. ییبو به طرفم برگشت و من دوباره بهش لبخند زدم.
نمیدونم دقیقا چرا دارم به پسری لبخند میزنم که به من مشت زده و احتمالا قراره در آینده ای نزدیک منو بکشه، من واقعا عجیبم!
"ییبو، تو بدن قوی ای داری" تحسینش کردم و دوباره لبخند زدم.
این پسر مثل یخ میمونه.
"لباساشو دربیار" اوه مای گـ... صداش ... سرد و عمیق بود. نفسم بند اومده بود. ولی...اون الان چی گفت؟
افرادش شروع کردن به درآوردن لباس هام، اون موقع بود که به واقعیت برگشتم!
"میخوای بهم تجاوز کنی؟" شکه پرسیدم.
ییبو قبل از اینکه اتاقو ترک کنه چند ثانیه بهم خیره شد و بعد به طرف در رفت.
"هی، ییبو. نمیخوای بمونی و منو بدون لباس ببینی؟" سعی کردم اذیتش کنم.
واقعا عقلمو از دست دادم؟
ییبو نزدیک در توقف کرد و برگشت.
"نتیجه رو بهم اطلاع بدین" گفت و از دید خارج شد.
افرادش سر تکون دادن و برگشتن طرفم...
"فکر کنم واقعا بدبخت شدم" آه کشیدم...

***




استوری جدید رو شروع می کنیم . حمایت فراموش نشه 😶🌹
کامنت و ووت و کلی انرژی😉







Sa_Ru_Art Yaar Thank you so much for your support and permission. love you na :)

SuibianOù les histoires vivent. Découvrez maintenant