▪ وانگ ییبو ▪
فضای داخل ون منو شوکه کرد. توی اون کلی کامپیوتر و تجهیزات وجود داشت.
فردی که اسمش جیلی بود اول رفت تو و روی صندلی جلوی مانیتور ها نشست، به نظر میومد همشون برای اون بودن.
اون دختر میان میان بعد جیلی داخل شد و روی صندلی پشت جیلی نشست و به فرد پشت سرم نگاه کرد. چشمامو باریک کردم.
"ژان گه بیا اینجا بشین" صداش کرد و روی صندلی کنارش زد.
برگشتم و به اون عوضی نگاه کردم. نیشش تا بناگوش باز بود و دندون خرگوشیاشو به نمایش گذاشته بود.
میخواست بره پیشش که بازوشو گرفتم و عقب کشیدمش. اخم دیگرانو نادیده گرفتم و به جاش روی اون صندلی نشستم. کتمو صاف کردم و تو جام جابه جا شدم تا راحت تر باشم.
"هی لائو وانگ، این چه کاری بود دیگه؟" پرسید درحالی که روی تنها صندلی باقیمونده کنار من نشست.
اون دختر چیزی زیرلب زمزمه کرد و من چشم غره سردی بهش رفتم. به سختی لبخند زد و روشو ازم گرفت.
ناگهان اون عوضی خم شد طرفم و وقتی نفسشو کنار گوشم حس کردم برقی از سرتا پام گذشت.
"چرا کنار اون نشستی؟" پرسید و خیلی جلوی خودمو گرفتم تا بهش مشت نزنم.
ماشینمون حرکت کرد.
"این اون ساختمونه" جیلی گفت و همه به مانیتور روبه رومون نگاه کردیم.
صفحه نمایش ساختار ساختمون رو نشون میداد.
"ما یه نقشه میخوایم" ژان گه گفت . . ژان گه؟! جان من؟ چرا دارم اینجوری صداش میکنم؟ افکارمو دور ریختم.
"ما یه نقشه داریم" میان میان گفت و همه بهش نگاه کردیم.
موهای دم اسبیشو محکم کرد و خم شد جلو تا نقشه رو توضیح بده.
"این ساختمون امنیت بالایی داره. بیشتر از صد نگهبان توش وجود داره و حتی تعداد زیادی هم کارکن داره" گفت.
"عالیه" صدای ژان گه رو شنیدم و میان میان چشماشو چرخوند.
"من میتونم دوربینای مراقبتی رو برای 15 دقیقه هک کنم. برای دوباره هک کردنشون دو دقیقه نیاز دارم" جیلی توضیح داد و من سورپرایز شده بودم. با اینکه نشون نمیداد ولی باهوش بود.
"پس ما باید هر 15 دقیقه یک بار سر راه دوربینا سبز نشیم" ژان گه گفت.
"دقیقا" جیلی درحال حرف زدن بادبزنشو درآورد.
"گشنمه" ژان گه بود و همه توی ماشین به جز من اخم کردن.
واقعا از شنیدنش تعجب نکردم. اون همیشه گرسنه است و میتونه همه روز بخوره یا بخوابه بدون توجه به این که کجاست یا چه وقتیه. همین چیزا باعث شده که یه پاندا باشه. اونا خیلی کیوتن، همیشه گرسنه ان و میخوابن و همینطور وفادارن.
"ازت توقع کمتر از این نمیره. زنم خیلی لوست کرده" صدای یوچنو شنیدیم که مسخرش کرد در حالی که ون رو هدایت میکرد.
"تو فقط حسودیت میشه چون اون منو بیشتر از تو دوست داره" ژان گه گفت.
به آرومی توی جیب کتمو گشتم و چیزی از توش درآورم و به ژان گه دادم.
از دیدن اون بسته اسنیکرز تعجب کرده بود و تلاشی برای پنهان کردنش نکرد.
"اینو از کجا آوردی؟" صداش بلند بود و میتونستم حس کنم همه به ما دوتا خیره شدن. ولی مثل همیشه، نادیده اشون گرفتم.
ژان گه شکلاتو ازم گرفت و برگشت طرفم.
"دیگه چی اونجا داری؟" بلافاصله کتمو گرفت و باعث شد کمی جا بخورم.
"نیپل!" دوباره صدای یوچنو شنیدم و دیدم ژان گه بهش چشم غره غلیظی رفت.
هروقت عصبانی میشد خیلی کیوت میشد.
افکارمو پس زدم و کتمو از دستش درآوردم.
لباشو جلو داد و نگاهمو ازش گرفتم.
"آآآ منم یکی میخوام. ییبو بازم داری؟" میان میان پرسید.
"نه" به سردی جوابشو دادم.
"ژآن گه یه گاز به منم بده" با حرص به دست دراز شدش نگاه کردم.
قبل اینکه دستش به اسنیکرز برسه گرفتمش.
بهم اخم کرد.
شکلات کوچکی از جیب کتم درآوردم و بهش دادم.
همه اخم کردن.
"تو گفتی چیزی نداری" میان میان گفت.
به خودم زحمت ندادم که جوابشو بدم و صداشو شنیدم که گفت "عجیب غریب"
"شماها مطمئنین مامورید؟" یوچن برگشت طرفمون.
"شما چشمت به جاده باشه آقای حق به جانب و میان میان لطفا دست از سر پسرم بردار. حالا بیاین درباره ماموریت حرف بزنیم" ژان گه در حین حرف زدن دستشو روی شونم گذاشت و منم تلاشی برای انداختنش نکردم.
"ساختمون دو بخشه. دومیش کاملا زیرزمینه و در واقع اطلاع نداریم اون پایین چه خبره" میان میان گفت.
"پس باید از هم جدا شیم" ژان گه گفت.
"آره ژان گه. من به بخش دوم میرم و چن گه گه میره بخش اول. ییبو، تو میتونی با چن گه بری" میان میان خیلی حرفه ای به نظر میرسید.
و الان چی گفت؟ اون و ژان گه با هم میرن؟
"فهمیدی چی گفتم آره؟" ازم پرسید. اینجوری نبود که مغرور باشه یا برام رئیس بازی دربیاره ولی با اینحال ازش خوشم نمیومد.
فکر میکردم ژان گه درباره پارتنرا حرفی میزنه ولی نزد. این موضوع ناامیدم کرد. یعنی میخواد با اون بره؟
"چرا باید با این پسره برم؟ من تنها میرم" صدای یوچن رو از صندلی راننده شنیدم.
"باشه. همین کارو بکن. ییبو پیش جیلی میمونه" ژان گه گفت و من سریع بهش نگاه کردم. حتی بهم نگاه هم نکرد. بهش اخم کردم. چرا داره اینجوری میکنه؟
داشتن استراتژیشونو بررسی میکردن و من صدام در نمیومد. خیلی ناامید شده بودم و کمی هم ناراحت.
بعد یه رانندگی طولانی به محل مورد نظر رسیدیم. جلوی ساختمون پوشیده از درخت و بوته بود.
"اینجا ناحیه جنگلیه. ماشینمون نمیتونه جلوتر بره. از اینجا به بعدو باید پیاده برین" جیلی گفت و همه از ون پیاده شدیم.
"یوچن اول میره. ژان گه و میان میان بعد 15 دقیقه دنبالش میرن" جیلی توضیح داد.
میان میانو دیدم که جعبه ای رو از زیر صندلیمون بیرون آورد. دوباره از دیدن اون حجم از تجهیزات و اسلحه حیرت کردم.
یه جفت گوشی برداشت و فهمیدم اونا یه جور وسیله ارتباطین. یک جفت رو تو گوش خودش گذاشت و میخواست بعدی رو به ژان گه بده.
داشت میگرفتش که سریع دستمو دراز کردم و برش داشتم.
هردو به من اخم کردن.
"تو به اون وسیله نیاز نداری ییبو" میان میان گفت.
"بهش نیاز دارم چون من کسیم که با اون میره"
همگی حتی یوچن بهم اخم کردن.
"ها ها . . دارین درباره چی حرف میزنین؟" میان میان معذب خندید.
"ییبو؟" ژان گه شونمو گرفت ولی میدونستم میخواد چی بگه و قرار نبود به حرفش گوش کنم.
"نمیخواد همش نگران من باشی اوکی؟" سرش داد زدم.
شوکه بهم نگاه کرد.
"همش این کارو میکنی و دیگه ازش خسته شدم. من یه بچه کوچیک نیستم. دیگه اینجوری باهام رفتار نکن" دوباره داد زدم.
"نه ییبو، تو نمیتونی باهاش بری" میان میان دوباره گفت.
"چرا؟"
"چون این یه ماموریت خطرناکه و تو توش تجربه نداری"
"میتونم از پس خودم بربیام"
"شاید بتونی، ولی اون چی؟ ممکنه براش مشکل درست کنی. دوست داری اون به خاطر تو کشته بشه؟"
فقط بهش نگاه کردم و نتونستم به اون سوال جوابی بدم. بی راه نمیگفت. ولی واقعا میخواستم باهاش برم. نمیتونستم وقتی برادرام تو خطر بودن یه جا بمونم و کاری نکنم ولی . .
به چشمای نگران ژان گه نگاه کردم. دستش هنوز روی شونم بود.
نمیتونستم روی زندگیش ریسک کنم. نمیخواستم به خاطر من صدمه ببینه.
بعد از چند ثانیه نگاهمو به زمین دادم و به آرومی گوشی رو بدون اینکه نگاهش کنم بهش دادم.
دستشو دراز کرد و اونارو ازم گرفت ولی در کمال تعجب دوباره گذاشتش توی گوشم. با نگاهی متعجب بهش نگاه کردم.
"ژان گه، چیکار میکنی؟" میان میان پرسید.
"نگران نباش میان میان. اون هیچوقت برام مشکل نبوده. بهش اعتماد دارم" گفت و قلبم با شنیدن اون کلمات لرزید.
دوباره به من نگاه کرد. با حیرت نگاهش میکردم و اونم شونه هامو با ملایمت فشرد و دندون خرگوشیاشو نشونم داد.
هردو سر تکون دادیم. نمیدونم انجامش دادم یا نه ولی واقعا دلم میخواست به اون لحظه گرم و شیرین لبخند بزنم.
![](https://img.wattpad.com/cover/218560588-288-k478153.jpg)
YOU ARE READING
Suibian
Fanfiction⛓~ هَڔ ڿۍ ~♟ 'میدونم که تو یه عوضی عجیب غریبی مستر ژان! من واقعا یکی از طرفداراتم. منظورم اینه که...کی دوست داره مامور فوق العاده شیائو ژانو ملاقات نکنه ؟' "تو واقعا منو خجالت زده کردی...یه امضا میخوای؟" با پوزخندی رو لبام پرسیدم. °~°~° مامور شیائو...