5.I hate you

554 139 30
                                    

مصاحبه و عکس برداری ها بالاخره تموم شدن

جی بی با یه لبخند بزرگ روی زمین دراز کشید و باعث شد کارکنای اونجا به خاطر کیوتی اش بخندن

یوگیوم کنارش وایستاده بود

_هیونگ برنامه ات برای امشب چیه؟

_میرم خونه!

_پس بزن بریم...دارم از گشنگی هلاک میشم

_تنهایی برو

_منظورت چیه تنهایی برو وقتی هردوتامون داریم میریم خونه ی تو...(هینی کشید) بهم نگو میخوای منو بفرستی هتل؟

یوگیوم چشماش رو درشت کرد

جی بی سرشو تکون داد و بلند شد

_نه احمق تو میری خونه ی خودمون من میرم خونه ی پدرو مادرم تا یه سری از وسایلام رو بیارم و سلامی کنم

_اوه فهمیدم

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

جی بی ماشین رو توی پارکینگ پارک کرد و پیاده شد

( خب اینجا خونه امه )

وارد خونه شد و با مادرش که لبخند رسمی روی لباش بود مواجه شد

(حرفم رو پس میگیرم کلی جاهای خوب هست که بتونم خونه صداش کنم فقط باید دنبالشون بگردم )

پدرش درحالی که مارک داشت شونه هاشو ماساژ میداد مشغول خوندن روزنامه بود

اقای ایم بهش نگاه کرد

_تو اینجا چیکار میکنی؟

_سلام پدر منم دلم برات تنگ شده بود حالت توی این مدت چطور بوده؟ من خوب بودم دیروز اومدم کره و با خودم فکر کردم حالا که اینجام بی ادبی میشه اگه دیدن خانواده ی دوست داشتنی و پسر عموی عزیزم نیام

جی بی با اعتماد به نفس جواب داد و مارک لبخند مهربونی بهش زد اما اقای ایم اصلا خوشحال به نظر نمیرسید

_تو اجازه نداری پاتو توی این خونه بذاری مگه این که پارک جین یونگ رو با خودت اورده باشی فهمیدی؟ حالا از خونم برو بیرون

خانم ایم سعی نکرد جلوی شوهرش رو بگیره و فقط روی صندلی اش نشسته بود انگار که هیچ اتفاقی نیوفتاده

جی بی سوزشی رو توی قفسه ی سینه و چشماش احساس کرد ولی به روی خودش نیاورد و برای همین دستشو روی قلب اش گذاشت و نیشخندی زد

_آخ...باشه...من فقط با جین یونگ اینجا میام !

قبل از اینکه بیرون بیاد لبخند (ناراحت) ملایمی بهشون زد

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

در همون حین

جین یونگ به خاطر فراموش کردن کلید هاش خودشو فحش داد فقط امیدوار بود یکی تو خونه باشه هرکسی که بتونه در رو براش باز کنه خوبه پس زنگ کنار در رو فشار داد

bittersweet / JJPWhere stories live. Discover now