8. actor

472 123 22
                                    

جی بی و یوگیوم به یه برنامه ایی به اسم سلام مشاور دعوت شده بودن فردی که میخواست در مورد مشکلش حرف بزنه بهشون در مورد اینکه چقدر دلش میخواد یه نویسنده بشه ولی پدرو مادرش از میخوان که پزشکی بخونه و مثل پدرش یه پزشک بشه گفت

جی بی پسر جوون رو حمایت کرد و بهش گفت که پدرو مادرش همیشه صلاح اش رو میخوان ولی اون باید رویاهاشو دنبال کنه تا وقتی پیر شد هیچ پشیمونی نداشته باشه. تمام مدت لبخند جذاب و فروتنانه ایی که روی صورتش بود کار خودشو تو بردن دل همه کرد! یوگیوم هم موافقت کرد و گفت که این اینده ی خودشه و خودش باید در موردش تصمیم بگیره

اونا همچنین در مورد اینده ی کاریشون و احتمال همکاری با هنرمند های دیگه توی زمانی که کره هستن حرف زدن
و بعد هردوتاشون لبخند زدن و گفتن که فن های دوست داشتنی اشون رو ناامید نمیکنن

........

هیونجین همه ی اینارو با تحسین توی صداش و برق توی چشماش گفت که باعث شد جین یونگ بزنتش..تقریبا! با این وجود نمیتونست برادر کوچولو و کیوتش رو برای اینقدر دوست داشتن جی بی سرزنشش کنه

جی بی یه سلبریتی موفق و محبوب بود همه یه تیکه ازش رو میخواستن...همه بجز جین یونگ

(اون شیطان سکسی نمیتونه منو گول بزنه )

با خودش غر زد

_هیونجینی چرا همش میای اینجا؟قبلا حتی اگه من ازت میخواستم یه شب رو هم اینجا نمیموندی حالا انگار نمیتونی این خونه رو ول کنی!

جین یونگ گفت با وجود اینکه جواب رو میدونست! اون در مورد کراش بچگونه ی برادرش روی نامزد سابق اش خبر داشت

_هیونگ چنتا دلیل دارم
1.نمیتونم تورو اینجا با سه تا الفا تنها بذارم ( جین یونگ به خاطر اینکه برادرش نگرانش بود قلبش داشت اب میشد) تمومشون میکنی ( این عوضی کوچولو! مگه من چیم؟ یه هرزه؟)
2. یجی همش بهم زنگ میزنه تا بیام اینجا چون حوصله اش سرمیره هنوز نفهمیدم چرا اونم نمیره خونه
3.اخیرا مامان و بابا همش در مورد پسرای دوستاشون و اینکه توی انجام دادن هرکاری چقدر خوبن حرف میزنن انگار که من سربارشونم و فقط میخوان ازم خلاص شن! زیر فشارم من فقط 18 سالمه باید درس بخونم و مثل ادمای معمولی کارای احمقانه انجام بدم نه اینکه توی سن 18 سالگی یا کی میدونه 19 سالگی با یکی که به ندرت میشناسم  ازدواج کنم

جین یونگ انقدرام تعجب نکرده بود این تقریبا نرماله خواهرش توی سن 23 سالگی ازدواج کرده و خودشم تو سن 21 سالگی تقریبا با جی بی ازدواج کرده بود و هیونجین قطعا خیلی جوونه

_واقعا مشکل پدر و مادر ما چیه؟ چرا اینقد عجله دارن؟

جین یونگ اخم کرد

_باید چیکار کنم؟

هیونجین پرسید در حالی که چهره اش جمله ی ( من هیچ انتخاب دیگه ایی جز اطاعت کردن ندارم) رو نشون میداد

bittersweet / JJPTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang