10.first meeting

437 115 11
                                    

پدر جه بوم یه برادر داشت که سال ها قبل همراه با همسرش فوت کرده بود

به خاطر همینه که اقا و خانم ایم مسئولیت مارک رو برعهده گرفتن. برخلاف انتظارشون مارک یه بچه ی بازیگوش، رو اعصاب و بی ادب نبود، بلکه اروم،سخت کوش و باهوش بود اون مدیریت خونده و به عمو اش در شرکت ملحق شده بود و هیچ وقت به عمو اش اعتراض نمیکرد و هر کاری که یه پسر خوب انجام میده رو انجام میداد تا نشون بده سپاس گذاره

لپ کلام اینکه اون دقیقا برعکس پسر واقعی شون ینی ایم جه بوم بود

جی بی از درس خوندن خوشش نمیومدو توی مدرسه نمره هاش پایین بود و بیشتر اوقات با بچه های دیگه دعوا راه مینداخت. تنها چیز خوب در موردش،ظاهرش بود که البته این پدرو مادرش رو راضی نمیکرد.

پدرو مادرش همیشه جی بی رو با مارک مقایسه میکردن

جی بی اولش ازین قضیه متنفر بود ولی بعدا بهش عادت کرد و دیگه اهمیت نداد. اون توی ارتباط برقرار کردن فاجعه بود برای همین دوستای زیادی نداشت و اخلاقش کار خودشو توی ترسوندن اون تعداد افرادی که میخواستن اونو بشناسن انجام میداد

با وجود تفاوت هاشون جی بی و مارک همیشه مثل دوتا برادر بودن‌. اونا همیشه از هم حمایت میکردن و هوای همو داشتن.جی بی همیشه به مارک میگفت که چقدر دوست داره که مارک جانشین پدرش بشه تا پدرش دیگه جه بوم رو اذیت نکنه،اونجوری پسر جوون تر میتونست روی رویاش که تبدیل شدن به یه خواننده ی معروف بود تمرکز کنه

اقا و خانم ایم همیشه بهش میگفتن که خوانندگی هیچ اینده ایی براش نداره، یه کار بی فایده اس و فقط یه کار برای سرگرم کردن دیگرانه مثل یه دلقک توی سیرک

و بعد اون اتفاق افتاد! پدر و مادرش بهش اطلاع دادن که داره با پسر دوستشون ازدواج میکنه!یه امگا به اسم پارک جین یونگ! میگفتن اون کسیه که میتونه کاری کنه جه بوم سر عقل بیاد!جی بی داد زد و بهشون گفت که این چقدر ناعادلانه اس ولی اونا هرکاری که میخواستن رو انجام میدادن و هیچی جلودارشون نبود

این مارک بود که باهاش حرف زد و ارومش کرد و تونست قانع اش کنه که توی پارتی ایی که دوستای دیگه ی پدر و مادرش برگذار کردن شرکت و جین یونگ رو ملاقات کنه

_کی میدونه شاید ازش خوشت اومد

مارک با لبخند ملایمی که هیچ وقت از روی لباش پاک نمیشد گفت

به همین دلیل بود که توی پارتی شرکت کرد و اونجا بود که برای اولین بار جین یونگ رو دید

جه بوم هیچ وقت فردی به زیبایی جین یونگ ندیده بود و وقتی فهمید این پسر همون جین یونگیه که قراره همسرش بشه سورپرایز شد

جین یونگ داشت با خواهرش حرف میزد!جه بوم اون زن رو یادش بود اون همیشه وقتی میدیدش بهش شکلات میداد و یکی از محدود افرادی بود که با ترس یا بی میلی بهش نگاه نمیکرد خلاصه که جی بی دوسش داشت

به بهترین شکلی که میتونست خودشو به جین یونگ ‌معرفی کرد و با سریع ترین حالت ممکن پیش مارک برگشت

و البته که پدر و مادرش بهش دستور دادن که با همسر اینده اش برقصه و جی بی پیروی کرد

دستای جین یونگ نرم و بوش عالی بود اون زیاد حرف نمیزد و جی بی برای فهمیدن احساسات جین یونگ زمان سختی رو میگذروند تنها حسی که میتونست تشخیص بده گیجی بود و جین یونگ به سختی تلاش میکرد که پنهونش کنه و موفق هم شد...تقریبا

_چرا مثل ادمی که توی یه سیاره پر از ادم فضایی گم شده به نظر میرسی؟

جی بی پرسید

_چیز مهمی نیست. چند دقیقه قبل فهمیدم که قراره ازدواج کنم همش همین

طعنه زد ؟ کیوت...بود

جی بی متوجه لبخندی که روی لباش ظاهر شد نشد

_بلدی لبخند هم بزنی؟

جین یونگ پرسید و جی بی سریع خودشو جمع و جور کرد

_نمیدونم در مورد چی حرف میزنی

اون جواب موند

_وقتی لبخند میزنی خیلی بهتر به نظر میرسی

جین یونگ زمزمه کرد

_در ضمن اون جنتلمن خوش قیافه کیه که تمام مدت بهت چسبیده؟

_مارک هیونگ؟پسر عمو امه...چرا میپرسی؟

(به نظر نمیاد حسودی یا اذیت شده باشه!از پسرای خونسرد خوشم میاد)

جین یونگ با خودش فکر کرد

_هوممم...به نظر میاد اون پسره ازش خوشش میاد!برای مدتیه با اون گردن صورتی شده اش بهش خیره شده

جین یونگ با چونه اش به پسر جوونی که با یه سری جوون دیگه نشسته بود و به نظر نمیرسید اصلا توجهی به صحنه ی رقص داشته باشه اشاره کرد

_منظورت یونگجه اس؟خب اون روی مارک کراش داره...لطفا به کسی نگو...هیچ کس جز من و حالا تو نمیدونه

جی بی نگاهشو از یونگجه گرفت و دوباره هواسشو به جین یونگ داد

_به نظر میرسه خیلی به دوستات اهمیت میدی...ازت انتظار اینو نداشتم...

جین یونگ لبخند زد و ادامه داد

_فکر میکردم تو یه پسر بدی که هیچ کس جز خودتو دوست نداری و نسبت به هر موجود زنده ی دیگه ایی بیرحمی و اونجوری که دستای اون دخترا رو از بازوت جدا میکنی...پوفففف
میتونم تصور کنم که میگی: با اون دستای کثیفتون به بدن عزیزم دست نزنید

حالت صورتی که جین یونگ به خودش گرفته بود و تن صدایی که استفاده میکرد باعث شد جه بوم اروم بخنده

_اشتباه نمیکنی!همه اینجوری در موردم فکر میکنن! من فقط از ادمای اویزون خوشم نمیاد....و این حتی بدتر میشه وقتی من اصلا نمیشناسمشون و اونا به لمس کردنم ادامه میدن

جین یونگ برای چند لحظه به جی بی نگاه کرد

(خیله خب اعتراف میکنم اون دوست داشتنیه....خیلی دوست داشتنی)

و اونا متوجه نشدن که یکی با دقت داره بهشون نگاه میکنه

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

این پارت به 20 رای برسه پارت بعد رو اپ میکنم ^^♡

bittersweet / JJPWhere stories live. Discover now