bittersweet / JJP

31.another

جین یونگ به شکم بزرگش نگاه کرد. حالا انجام دادن کار ها خیلی براش سخت شده بود

هیونجین به برادرش نگاه کرد و گفت

_شام حاضره

چندین ماه از روزی که پیشش اومده و گفته بود که میخواد کمک کنه میگذشت.کی رو داشت گول میزد جین یونگ به کمکش نیاز نداشت.همش تقصیر اون بود.حالاچی؟ اومده بود معذرت خواهی کنه؟

نه! هیونجین اونجا نبود تا معذرت خواهی کنه اونجا بود تا در دوره ی حاملگی اش کمکش کنه هرچی نباشه اون خانواده اش بود

اینجوری نبود که جین یونگ هیچ انتخابی نداشته باشه اون میتونست بین پدرو مادرش و خواهر برادرش انتخاب کنه و هیچ راهی نبود که بخواد در این مورد با پدر و مادرش حرف بزنه! نه اونا همش حرف میزدن و حرف میزدن و نصیحتش میکردن!اونا اصلا قرار نبود کمک کنن

_ تاریخ دقیق اش رو میدونی؟

هیونجین بعد از نوشیدن یکم اب پرسید

_مطمئن نیستم فردا...امروز...

جین یونگ جواب داد و شونه هاشو بالا انداخت

_نمیتونی اینقدر بی پروا باشی هیونگ! باید زمان دقیق اش رو بدونی وگرنه خطرناکه

_میدونم میدونم

_باید به جه بوم هم زنگ بزنم

جه بوم،جه بوم چرا عزیزم صداش نمیزنه؟هرچی نباشه جه بوم فقط مال اونه

خلق و خوی جین یونگ جدیدا باهاش بازی میکرد!تقریبا با هر چیزی که هیونجین میگفت یا انجام میداد عصبانی میشد و این اصلا ربطی به اینکه اون با جه بوم خوابیده و ازش بچه داره ربطی نداشت

_لازم نیست! نمیخوام ببینمش

( بیشتر منظورم اینکه اون نمیخواد منو ببینه! ازم فرار میکنه و....من رو نمیخواد)

احساس ترحم نسبت به خودش دوست جدید جین یونگ بود یا شایدم اسیب رسوندن به خودش بود هیچ کس نمیدونست

I felt this instant of desire
Before I went back to my head
And then i crawl back
Into your arms

جین یونگ متوجه نشد که اشکاش جاری شدن

هیونجین شوکه بهش نگاه کرد

-وای خدای من!وای خدای من! داره اتفاق میوفته!گوشیم! گوشیم کجاست! بیمارستان باید....

_ من خوبم احمق! وقتش نشده...فقط به خاطر حاملگی زیادی احساساتی شدم

(معلومه) هیونجین میخواست چشماش رو بچرخونه ولی اینکارو نکرد

❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️

خواب براش هم یه نعمت بود و هم یه نفرین.جین یونگ نمیتونست برای مدت زیادی بیدار بمونه.اون شب هم استثنا نبود.به اتاقش رفت و به محض اینکه سرش روی بالش قرار گرفت خوابش برد