14.Alpha and omega

426 120 43
                                    

جین یونگ به مردی که کنارش خوابیده بود، نگاه کرد و فقط احساس انزجار میکرد.لباساشو با سریع ترین و اروم ترین حالت ممکن پوشید و از متل ارزون بیرون زد.نمیدونست توی چند ماه گذشته چنتا رابطه ی یه شبه داشته و صادقانه اهمیت هم نمیداد

(پس حالا یه دختر داری؟با برادر من؟ عوضیِ خودخواه ما میتونستیم بچه های خودمون رو داشته باشیم....اگه میموندی...اصلا چرا اهمیت میدم؟من عاشقش نیستم!هیچ وقت عاشقش نبودم...تو عاشق ایم جه بوم نبودی...)

جین یونگ درحالی که از متل دور میشد سعی میکرد به چیز دیگه ایی فکر کنه

..............

درحالی که اب گرم روی پوستش رو میریخت به ارومی اه کشید و به شستن خودش ادامه داد. خاطره ی بوسه های نرم روی شونه اش زیر دوش باعث شد بلرزه.الان زمان به یاد اوردن این چیزا نبود!نه...اصلا خوب نبود!

عاشق بودن همچین حسیه؟مطمئن نیستم...قبلا همچین حسی نداشتم!

صدای اروم که توی سرش اکو میشد باعث میشد بخواد سرشو به دیوار بکوبه

اونقدر به عاشق بودنت ادامه میدم تا حالت ازش بهم بخوره

اون یه بار به شوخی گفت

جین یونگ به تلخی نیشخند زد (تو قطعا حال منو از هرچی مربوط به عشقه بهم زدی )

من همیشه قولام رو نگه میدارم!یادت باشه

(مهم نیست چقدر تلاش کنم نمیتونم فراموش کنم!کارت توی بازی با ذهن و قلبم خوب بوده)

توی ذهنش براش دست زد

.........

درحالی که روی تخت دراز و پتو رو روی خودش میکشید به سمت دیگه ی تخت نگاه کرد

When I lay with you
I could stay there close my eyes
Feel you here forever
You and me together nothing is better

اون شب به چیزی اعتراف کرد که نمیخواست

_...دلم برات تنگ شده جه بوما!

درحالی که دستشو روی سمت دیگه ی تخت میزد، زمزمه کرد. دیدش تار شد و سعی کرد جلوی اشکاش رو بگیره

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

جی بی با یه لبخند " من بردم " جلوی پدرش نشست

هردوتاشون کاغذهارو امضا کردن و گذاشتن وکیل بقیه ی کارارو انجام بده

_نوه ام چیکار میکنه؟

اقای ایم با یه برق توی چشماش پرسید.جی بی حالا میدونست.پدرش عاشق دخترا بود.از نحوه ی برخوردش با یجی و حالا هم خوشحالی توی صداش و چشماش متوجه شده بود

_عالیه!الکی گریه نمیکنه!عاشق غذا و خندیدنه! باهوشه چون تقریبا همه چی رو متوجه میشه!

bittersweet / JJPDonde viven las historias. Descúbrelo ahora