9.reminder

465 124 39
                                    

دعواها زیاد طول نمیکشید اونا به جر و بحث و توهین به همدیگه و بعد جوری رفتار کردن که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده عادت کرده بودن

دو روز بعد

جین یونگ توی اون لحظه از همه چیز متنفر بود رنگ صورتش پریده و جی بی متوجه نشده بود هیچ کس متوجه نشده بود

جه بوم همشون رو برده بود بیرون تا خوش بگذرونن چون اون روز اون و یوگیوم برنامه ایی نداشتن! اونا توی یه رستوران که جین یونگ به خوبی میشناخت و کلی خاطره با اون اینجا داشت، بودن! اون ترجیح میداد جای دیگه ایی باشه، هرجایی، ولی قرار هم نبود به بقیه بگه چقد احساس ناراحتی میکنه! توضیح دلایلش براش یه گزینه نبود!نمیخواست همه بدونن

_واقعا عاشق اینجام غذای اینجا عالیه عاشقش میشید

جی بی با هیجان اعلام کرد

دقیقا همون میز دقیقا همون غذا!

(اروم باش چیزی نیست فقط غذات رو بخور و خوش بگذرون) جین یونگ به خودش گفت

_عاشق اینجام!هربار که بیکار بشم میام اینجا!

یوگیوم ازینکه همچین جای ارامش بخشی رو پیدا کرده خوشحال بود

_ولی چجوری اینجارو پیدا کردی؟

اون از جی بی پرسید

_هممم...روزی که پدرومادرم بهم دستور دادن که با " اقای خوشگل صدام کن" ازدواج کنم خیلی عصبانی شدم و زدم بیرون بعد از مدت طولانی پیاده روی خسته شدم و به اطرافم نگاه و اینجا رو دیدم اولش فکر کردم فقط یه رستوران معمولیه ولی وقتی صاحبش رو دیدم نظرمو عوض کردم اون الان دوست خوب منه پسر ارومیه و به صورت اتوماتیک من رو هم اروم میکنه نگاه کن اونجاست

همه به سمتی که جی بی اشاره میکرد نگاه کردن یه مرد جذاب و جوون با خالص ترین لبخند روی صورتش سمتشون میومد

_وای خدایا!ببین کی اینجاست؟جه بوم هیونگ خوش اومدی

_وای خدایا!ببین کی اینجاست؟جه بوم هیونگ خوش اومدی

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

_

صداش خیلی شبیه فرشته هاس خیلی بم و خیلی سکسی! میتونه همین الان منو داشته باشه

bittersweet / JJPWhere stories live. Discover now