6. just joking

535 137 17
                                    

_حتما باهام شوخی ات گرفته

یجی،هیونجین و یوگیوم با شنیدن غرشی که یهویی از طبقه ی بالا اومد و بعدش صدای قدم های عصبانی ایی که پایین میومدن با ترس از جا پریدن

هیونجین هیچ وقت توی زندگی اش هیونگش رو اینقد عصبانی ندیده بود نه حتی وقتی که جی بی فرار کرد

_اوه بیخیال جین یونگی! اینجوری نباش

جی بی با اون لبخند از خود راضی روی صورتش دنبالش کرد

_نمیتونم...جی بی ازم دور بمون! میکشمت...حرومزاده!واقعا جدی ایی؟ چجوری میتونی...نمیتونم دیگه نمیتونم با مزخرفاتت کنار بیام

جین یونگ سعی میکرد یه نفس عمییییییق بکشه ولی هرچی بیشتر تلاش میکرد اروم بشه بیشتر شکست میخورد

_چی شده؟

یجی درحالی که شَک از صورتش میبارید پرسید

_هیونگ چیکار کردی؟

یوگیوم با چشمای پرسشگرانه به جی بی نگاه کرد

_هیچی

جی بی با صورت معصومی جواب داد

_هیچی؟؟؟

جین یونگ جوری نگاش کرد انگار بهش توهین شده

♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡

* فلش بک *

جین یونگ با جی بی به خونه ی ایم رفت و پیش پدر و مادرش نشست تا جی بی....هرکاری که داشت انجام میداد رو تموم کنه

_خب چجوری و کِی اونو بخشیدی جین یونگا؟

خانم ایم با کنجکاوی خالص پرسید

_نبخشیدم

جین یونگ به سادگی گفت

_پس این ینی تو قرار نیست باهاش ازدواج کنی؟

مارک پرسید

_ نه

جین یونگ با لحن جدی ایی جواب داد

_پس چجوری حضورت اینجا رو توضیح میدی؟ همراه ننگ خانواده ی ما؟

اقای ایم با گیجی زیاد گفت

(پسرت قول یه سکس خوب رو بهم داد ) جین یونگ اینو نمیگفت! هرگز

_خودمم هنوز مطمئن نیستم!شاید کنجکاوی؟

جین یونگ خونسردی اش رو حفظ کرد! از این نظر کارش خوب بود! تظاهر کردن! اگه مجبور نمیشد  بیزینس خانوادگی اشون رو اداره کنه یه بازیگر میشد...

_اوکی...کارم تمومه!جین یونگ بیا ازین جهنم بزنیم بیرون

جی بی لبخند نزد یا حتی با خانواده اش خداحافظی نکرد فقط چمدونش رو برداشت و با جین یونگی که دنبالش میومد از خونه بیرون زد

bittersweet / JJPNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ