دفعه ی بعدی که همو دیدن اتفاقی بود که معلوم شد قرار بوده یه سورپرایز باشه
جه بوم و یونگجه همراه مارک و یه دوستشون به اسم مینگیو داشتن چادر هاشون رو نصب میکردن که دیدن یه ماشین داره سمتشون میاد و دقیقا پشت سر ماشین اونا نگه داشت
چند لحظه بعد یه فرد با هیکل لاغر از سمت راننده پیاده شد و جین یونگ هم که کنار راننده نشسته بود همراه سه نفر دیگه از ماشین پیاده شد
_چه سورپرایزی؟مارک توهم اینجایی؟
یه پسر با موهای قهوه ایی تیره گفت
_تهیونگ هیونگ؟سلام! منم از دیدنت خوشحالم
مارک لبخند زد و برادرانه بغلش کرد
_میبینم که دوست پسرت رو هم با خودت اوردی
جی بی گفت و به اون مرد خوشامد گفت
_اره متیو بالاخره تونست یکم وقت برای خودمون خالی کنه تا خوش بگذرونیم
جی بی برگشت و با دیدن یه جین یونگ خندان دقیقا پشت سرش سورپرایز شد
_اوه!سلام جین یونگی!
_سلام جه بوم شی
جین یونگ به جه بوم نزدیک تر شد و سطحی لباش رو بوسید
جی بی بهش لبخند زد
_پس این حقیقت داره!شما دوتا کاپل جدید اید
پسر سوم گفت
یونگجه بهش نگاه کرد
_مینهو تو هم اینجایی؟ببخشید متوجه ات نشدیم!چون تو اونقدرام مهم نیستی!
YOU ARE READING
bittersweet / JJP
Romanceمجری: اینم یه سوال هیجان انگیز. بهمون یه داستان دیوونه کننده از گذشته ات بگو که فن هات ازش خبر ندارن دِف: من از یه مراسم ازدواج فرار کردم ! مجری ( خندیدن): واقعا؟؟ عروسی کی بود؟؟؟ دِف (نیشخند): خودم داستانی که دِف خواننده و بازیگر مشهور راز بزرگش...