یک مشکل بزرگ.

2K 354 41
                                    

چشم چرخوند و با قدم های کوتاهی که برمیداشت، دنبال جثه ای ریز با کاپشن مشکی میگشت.
جیمین نبود و ذهن سرزنشگر سوکجین مدام بهش بی عرضه بودنش رو می توپید. بردارش رو بین کلی گرگ گم کرده بود و نمیدونست قلبش چه قدر دیگه باید خودش رو از ترس به سینه اش بکوبه!

+"کجایی.."

نمیخواست به احتمالاتی که ناخواسته به ذهنش هجوم میاوردن فکر کنه. ترس ذره ذره داشت بهش غلبه می کرد. سر انگشت هاش از استرس رو به سفیدی میرفتن و قفسه ی سینه اش مدام بالا و پایین می شد.
قبل از اینکه سمت یکی از پیشخوان ها بره راهش رو به سمت سرویس بهداشتی کج کرد.
اولین چیزی که به چشمش خورد، یک دسته مو و جثه ی ریز بود.
+"جیمین.."

سر پسر با مکث بالا اومد و سومین تونست چشم های اشکی برادرش رو ببینه. استرس و ترس به سرعت قسمتی از جاشون رو با نگرانی بیش از حد شریک شدن و این موجب شد سوکجین با قدم های بلندش سمت برادرش خیز برداره.
+"جیمین؟ چت شده؟ کسی اذیتت کرده؟"

دست هاش رو روی بازو هاش گذاشته بود و سر تا پاش رو برای حتی یک زخم یا سستی ریز بررسی می کرد.
خواست حرفی بزنه که با سکسکه ی ریز پسر، حرفش رو خورد. نفس عمیقی کشید و کمی زانو هاش رو خم کرد تا هم قدش بشه. جیمین حتی توانایی بالا آوردن مردمک هاش رو هم نداشت!
+"چیزی خوردی؟"
-"من (سکسکه).. آب میخ(سکسکه).. واستم.."

سوکجین چشم هاش رو چند لحظه ای بست تا سر جیمین رو از گردنش قطع نکنه. به آرامش از دست رفته ای که حالا با دیدن برادرش رفته رفته داشت برمیگشت، احتیاج داشت.
+"بهت نگفتم از جات تکون نخور؟"
-"تشنم بو.. "
با حجوم محتویات معدش سریعا برادرش رو کنار زد و سمت یکی از توالت ها دوید.

جین بدون هیچ حرفی سمتش رفت و در حالی که پشتش رو می مالید، حالش رو پرسید.
+"بهتری؟"
-"خوبم"
+"دستت و بده من"

سوکجین پیش قدم شد و از زیر دست برادرش گرفت و بلندش کرد. سکسکه های گاه و بی گاه جیمین، هر لحظه درجه ی بیشتری به از دست دادن کنترل سوکجین کمک می کرد.
+"یک آب به دست و صورتت بزن یکم بپره از سرت، شیفتمون الان شروع میشه"
جیمین میتونست حس کنه برادرش چه قدر نا آروم شده. سوکجین همیشه مخالف نوشیدن مخصوصا توی تنهایی بود. برای همینم بود که جیمین با یک شات ودکا در نقش آب اینطور گیج شده بود.

وقتی از بار بیرون اومدن، سوکجین دست دراز کرد و یک تاکسی گرفت. به طور استثنا از اتوبوس استفاده نمی کردن چون همین الانشم به اندازه کافی دیر می رسیدن و هیچکدومشون از این قضیه استقبال نمی کردن!

سوکجین با حس سنگینی سر برادرش رو شونه اش، نگاهش رو از دست هاشون گرفت و به چهره ی بی حال جیمین داد
+"بهتری؟"
-"یکم..سرم گیج میره.."

دست سوکجین روی موهای نرم و ابریشمی جیمین نشست. این بچه انقدر لطیف بود که جین میترسید حتی بخاطر بیش از حد نگاهش کردن بشکنه، چه برسه کنار اومدن با مستیش!
+"رسیدیم بیمارستان به لوهان میگم معدتون شست و شو بده"
-"واقعا نیازه؟"
+"میخوای بزنم تو سرت پسره ی لجباز؟ بشین سر جات و برای اینکه یک کاری نکنی بیشتر سرت غر بزنم فقط بگو چشم"

My Guide | TaeJinWhere stories live. Discover now