جین و جونگ کوک به شنیدن کلمه هکر به هم نگاهی انداختن...
و توی کله های هردوشون فقط یک چیزی میگذشت:
«توام به چیزی فکر میکنی که من فکر میکنم؟!»
بعد از رسوندن جکسون به خونه و جیمین به خوابگاه به هزار بهونه سمت مقصدشون حرکت کردن:
«خونه جکسون وانگ»
°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
جکسون با باز کردن در چشماش اندازه گردو شد...
_ا... ا... ا
جین لبخندی زد:
+میتونیم چند لحظه وقتتو بگیریم؟! لطفا!
جکسون چندبار پشت سرهم پلک زد و با هول گفت:
_ال... البته البته بفرمایین!
و رفت اونور تا جا برای دوتا پسر رو به روش باز کنه...
با ورودشون با یک خونه ۹۰ متری و ترکیده مواجه شدن...
_من متاسفم اینجا یکم خیلی شلوغه!
و مشغول جمع کردن لباس ها از روی کاناپه شد...
+متاسفم سر زده اومدیم
_اه این چه حرفیه
جکسون بعد از اینکه جایی برای اون دوتا روی مبل جا باز کرد تعارف کرد بشینن...
_اممم، اهل قهوه و چایی نیستم، پس فقط نوشابه و انرژی زا دارم، میخورین؟!
جونگ کوک : ممنون من نمیتونم هیچ کدوم رو بخورم
+ممنون ولی اگه میشه بیا بشین
جکسون سر به تایید تکون داد
+میرم سر اصل مطلب، تو گفتی یک هکری؟!
جکسون دوباره سر تکون داد
+تو گفتی سایت پارچه کره رو هک کردی، پس میتونم ازت یک درخواست داشته باشم؟!
جکسون: عامممم، نسبتا تا چی باشه! چون من اصلا کارای غیر قانونیــ
+نه نه اصلا! فقط ازت میخوام لیست مهمونای یک کنسرت روبرام در بیاری... میتونی؟!
_کنسرت؟! کدوم کنسرت؟!
جونگ کوک : کنسرت بی تی اس توی چین...
لیست مهمونای ویژه رو میخوایم، به منیجرمون سپردم ولی گفت طول میکشه!
+تو میتونی؟!من زیاد وقت ندارم
_میتونم...
بلند شد و وارد تنها اتاق خونه شد...
اتاق نسبتا بزرگ بود و کامپیوتری وسطش قرار داشت که به کلی دستگاه وصل بود...
در یک توصیف همه جا پر از سیم بود!
جکسون پشت کامپیوترش نشست
_کارع یک دقیقست
جین و جونگ کوک نفس عمیقی کشیدن...
و به تایپ کردن تند تند جکسون خیره شدن
_گفتین وی ای پی دیگه؟!
+احتمالا
جونگ کوک : من مطمئنم، اون دورش بادیگارد داشت پس باید وی ای پی باشه!
+پس ویژه!
مکثی کرد و حینی که جکسون کارشو میکرد ازش پرسید:
+میتونی یک کاره دیگه ام بکنی؟!
_البته؟!
YOU ARE READING
My Guide | TaeJin
Romanceسوکجین و برادرش جیمین، برای پخش نشدن ماجرای تصادف گروه معروف بنگتن اجبارا برای معالجه وارد خوابگاه شون میشن. - +"دنیای من تاریک بود. انقدر پر پیچ و خم که حتی نمیدونستم باید برای نجات خودم از باتلاقی که هر لحظه بیشتر داخلش کشیده میشدم، به کجا قدم ب...
