همونطور که داشت لباساشو جمع میکرد داد زد:
+جیننن
_جانممم؟!
+ببین چیکار کردی که حتی زمان هم از دستم در میرههههههصدای خنده های جین زیباترین ملودی بود که تهیونگ به عمرش شنیده بود!
حاضر بود قسم بخوره!°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
بعد از اینکه از هتل بیرون اومدیم و تا فرودگاه رفتیم اتفاق خاصی نیوفتاد به غیر از خمیازه های من و جین یکی پس از دیگری!
به شدت خوابمون میومد و این نگاه های بقیه رو روی ما متمرکز میکرد...
ولی ما حتی مغزمون نمیکشید به فکرای منحرفانه اونا اهمیتی بدیم...!پس وقتی سوار هواپیما شدیم بدون هیچ اتلاف وقتی روی صندلی ها نشستیم...
درست مثله دفعه ی قبل...
اما یک فرق داشت قبلیا کناره هم بودن ولی جاهامون فرق داشت...
اینجوری:T J | J Jk
| J S N
و البته یک تفاوت دیگه:
ایندفعه بعد از تکون ریزی که به هواپیما خورد جیمین و جین همزمان دستشون رو روی دست جونگ کوک و من گذاشتن...
محال بود جین بترسه چون دفعه ی قبل هیچ عکس العملی نشون نداد!اما لرزش دستش چیزه دیگه ای رو نشون میداد
با بیحالی گفتم:
+میترسی مگه؟!
صدای لرزونش اومد و دستم رو بیشتر فشار داد:
_خ... خیلیچشمام تا اخرین حد باز شد...
از جام یکم فاصله گرفتم
+واقعا؟!
سرشو به نشونه ی مثبت تند تند تکون داددستشو اروم فشار دادم
_چیزی نیست الان تموم میشه...چشماش بسته بود و اب دهنشو به زور قورت میداد!
سرشو به نشونه ی باشه تکون داد و دستمو بیشتر فشار داد...بعد از اینکه هواپیما آروم شد جین نفس عمیقی کشید و اروم چشماشو باز کرد
_هووووفبعد یکم تو جاش جا به جا شد...
+جین
_هوممم, جانم؟!مشخص بود داره میره!
+تو اگه میترسیدی پس چرا دفعه قبل...؟!در حالی که داشت سرشو اروم میذاشت رو شونم با صدایی که هر لحظه ولومش پایین تر میرفت جواب داد:
_چون اون موقعه تو دستمو گرفته بودی...و سنگینی سرش رو شونم نشون میداد غش کرده!
طبیعی بود !
ما نزدیک ۲۴ ساعت یا بیشتر بعد از اون همه فعالیت مخصوصا کنسرت و جنگ بالشتی هیچ خوابی نداشتیم!لبخندی زدم و انگشتامو تو انگشتاش قفل کردم و کمی سره منم روی سره اون افتاد...
خیلی شیک و رمانتیک؟!
و لحظه اخر اون صدای «چلیک» عکس تنها چیزی بود که قبل خواب به یاد دارم.•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
چین
پکن
لابی هتل چانگ چین*
_________________
*مجدد من دراوردی:/*
_________________
YOU ARE READING
My Guide | TaeJin
Romanceسوکجین و برادرش جیمین، برای پخش نشدن ماجرای تصادف گروه معروف بنگتن اجبارا برای معالجه وارد خوابگاه شون میشن. - +"دنیای من تاریک بود. انقدر پر پیچ و خم که حتی نمیدونستم باید برای نجات خودم از باتلاقی که هر لحظه بیشتر داخلش کشیده میشدم، به کجا قدم ب...