+این... اینا!
_درسته سوکجین!
_از وقتی سرت به اون گرم شد از وظایف عقب موندی!
_حالا بهم بگو سوکجین!
مکثی کرد و ادامه داد:
_معشوقت یا برادرت؟!
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°
+چ... چی؟!
منظورت چیه؟!
خنده ای سر داد:
_تو که انقدر احمق نبودی سوکجینی!
اینجوریه:
اگه معشوقه ی عزیزت رو انتخاب کنی بازم سرت با لاو ترکوندنات گرم میشه پس جیمینی بیچاره همیشه اون تو میمونه...
و اگه برادره عزیز کردتو انتخاب کنی، آه چه بد میشه اگه این عکسا پخش شه و اونوقت که اون عاشقه جذابت از کارش بی کار شه!!!
جین اب دهنشو قورت داد...
بار دیگه به عکسای توی عکسش نگاه کرد...
اولی عکس بوسه شون توی اسانسور هتل توکیو از دوربینش!
دومی عکس بوسه شون توی اکادمی بود که توی اتاق برای مسابقه تمرین میکردن!
سومی عکسه بوسه شون بعد از خوردن بستنی توت فرنگی...
بعدی...
بعدی...
بعدی...
عکسه بوسه شون بعد از خوردن هر چیز توت فرنگی دیگه!
یک عکسه دیگه در حالی که جین تهیونگ رو کول کرده بود!
جین خیره خیره به عکسا نگاه میکرد...
از کارش بی کار شه؟!
همین جمله اون مرد باعث شد جین یاده حرفه امروز صبحه تهیونگ بیوفته
«من عاشقه کارمم
خیلی خیلی زیاد... »
هجوم اشک توی چشماش رو نمیتونست نادیده نگیره!
جیمین؟!
جیمینش میتونست دووم بیاره؟!
البته که نه؟!
تموم زندگیشو پایه اون ریخته بود...
حتی اگه جیمین میتونست دووم بیاره اون نمیتونست!
معشوقش یا برادرش؟!
بی ابرو شدن تهیونگ و از دست دادن تنها حامیش و کسی که حتی با حضورشم توی ارامش بی نهایت فرو میره؟!
یا
زندان موندن جیمین کسی که تموم این مدت باهاش بوده؟؟
مسئله این بود که جین تا چه حد میتونست خودخواه باشه؟!
_سوکجین اینم فکر داره؟!
فکر کردم الان بی درنگ داداش کوچولو تو انتخاب میکنی!
جین چندبار پلک زد...
اونا نمیتونستن قضاوتش کنن...
هیچکس...
جین تمام زندگیش سختی کشیده بود و حالا که یک منبع محبت میدید وابستش شده بود...
زمزمه های عاشقانه تهیونگ زیر گوشش رژه میرفتند...
مهربونی های بی حد و اندازش...
خنده های بامزش...
و در نهایت حامی بودناش!
ولی...
چی میشد اگه مثل همیشه خودشو سپر بلای بقیه میکرد؟!
چی میشه اگه...
+چ... ی میشه... چی میشه اگه هیچکدوم رو انتخاب نکنم؟!
_هیچکدوم؟! عاممم، بیا بررسی کنیم...
یعنی میخوای گزینه سوم بندازی جلو؟!
YOU ARE READING
My Guide | TaeJin
Romanceسوکجین و برادرش جیمین، برای پخش نشدن ماجرای تصادف گروه معروف بنگتن اجبارا برای معالجه وارد خوابگاه شون میشن. - +"دنیای من تاریک بود. انقدر پر پیچ و خم که حتی نمیدونستم باید برای نجات خودم از باتلاقی که هر لحظه بیشتر داخلش کشیده میشدم، به کجا قدم ب...
