پشیمانی.

1.6K 289 30
                                    

خسته کتفش رو مالش داد و ناله ای از گرفتگیش کرد. کم کم داشت به این فکر میوفتاد که شاید واقعا نیاز نباشه تا پیر شدن و حمل ویلچرش توسط جیمین صبر کنه، اون همین الانشم از درد و خستگی ماهیچه هاش نیاز به جلسات فیزیوتراپی داشت!

چشم های پر دردش رو مالش داد و چند بار پلک زد تا تصویر توی لپ تاب براش شفاف تر بشه. در جریان نبود این تاری دید برای ضعف چشم هاشه که حالا بیشتر شده یا ناشی از نخوابیدن ها و کار کردن های زیاده؛ اما به هر حال فعلا نمیتونست بهش توجهی کنه پس جرعه ای از قهوه ی آماده اش رو نوشید و خودش رو جلوتر کشید.
صفحه رو با موس پایین تر کشید و تک تک آگهی های ثبت شده برای خرید و یا اجاره خونه رو بررسی کرد. هر چند که قطعا پولشون به خرید خونه نمیرسید ولی سوکجین امیدوار بود بتونه یک خونه در منطقه متوسط سئول و یا شاید یکم پایین تر پیدا کنه تا دغدغهٔ از این سر شهر تا اون سر شهر رفتن نداشته باشه.

این عجیب بود که سوکجین و جیمین توی منطقه ی خیلی پایینی زندگی میکردن ولی یک حقیقت بود. سوکجین شاید دکتر حاذق و بی نظیری بود ولی هیچوقت نتونسته بود زندگی در اون سطح داشته باشه، چرا که ابتدا تمام پول هاش صرف چک هایی شده بود که وقتی خیلی کوچیکتر بود و تقریبا هجده سال داشت به اصطلاح خودش نادون تر، بدون اطلاع از جزئیات امضا کرده بود تا فقط برای عمل جیمین دوازده ساله که توی اون سال ها دچار سنگ کلیه و مشکل روده شده بود و دردش براش زیادی زیاد بود، پول جور کنه.
بعد از اون هم، درست بعد از فارغ التحصیلیش سوکجین متوجه شده بود اون در واقع به نام خودش نزول کرده بود. بدهی که برای پسری که تازه شروع به کار کرده بود خیلی طول می کشید تا پرداخت شه و روز به روز بیشتر به مقدارش اضافه میشد.
و در نهایت سوکجین دوباره محکوم به اجبار شد تا تمام پولی رو که در میاره دو دستی تقدیم به کسی کنه که تا قبل از این اوضاع براش یک قهرمان بود.

و اون حالا باید جایی کار می کرد، زیر ذره بین کسی که الان براش نمادی از هیولا بودو متنفر بود از این که نمیتونه اون حرومزاده رو سرجاش بنشونه.
حتی الان هم که گوشیش زنگ میخورد و باید حواسش رو جمع میکرد نمیتونست به روزی فکر نکنه که اون و به خاک سیاه می نشونه!
+"چی شده جیمین؟"
صدای هیجان زده جیمین توی گوشی پخش شد.
-"هیونگ جئون جونگ کوک به هوش اومد! "

به محض شنیدن این خبر، لبخند نصف و نیمه ای بی اختیار روی لب هاش نشست. به غیر از تهیونگ، جونگ کوک آخرین نفر از این گروه بود که در فاصله چند روز اخیر به هوش اومده بود و مهم نبود سوکجین چه قدر نسبت به کارش گاهی اوقات بی حس باشه، اون لذت می برد از سالم بودن و نجات دادن انسان ها. بدون منت و طلبکاری.
+"واقعا؟ پس الان میام اونجا. بمون بالا سرش اگر چیزی احتیاج داشت بهش بده جیمین، اگر آب خواست مشکلی نیست بهش بده"
-"بهش بدم؟"
+"جیمین!"
صدای خنده ی آروم جیمین از شوخی مسخره ای که برای خودش سرهم کرده بود، توی گوشش پیچید
-"ببخشید ببخشید، باشه میدونم. بهش آب میدم."
جیمین باز هم برای شوخی خودش خنده ی آرومی کرد و سوکجین چشم هاش رو از انحراف برادرش چرخوند.
+"دارم میام."

My Guide | TaeJinOnde histórias criam vida. Descubra agora