P A R T 39 - Confused -

1.6K 222 250
                                        


_پدرت رو میخوای چیکار کنی؟!
+کاره خاصی نمیکنم، من هنوز خیلی باهاش نتونستم گرم بگیرم، پس مثل قبلم باهاش رفتار میکنم...

تهیونگ دیگه چیزی نگفت و به جز گرفتن یک اسپره جدید و تذکر دادن جدیش به جین که دیگه بدون اسپرش جایی نره، اتفاقه خاصه دیگه ای نیوفتاد...

°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•

دستاشو روی سینش گذاشت و پشته در اتاقش نشست...
هوووف...

اون بابابزرگش ترسناک بود و دستیارشم ترسناک تر!

اگه هیوسوپ نیومده بود مطمئن بود یک چی باره اون مردک هموفوبیک میکرد!
به چه دلیله کوفتی ازش توضیح میخواد؟!

صدای در که اومد از پشته در بلند شد:
+بله؟!
_متاسفم مزاحم فحش هایی که داری تو ذهنت میدی میشم، ولی کتت رو اوردم...

+اه
گفت و سری در رو باز کرد...

_فری سایزه مطمئنم اندازت میشه، اگه نشد سریع برات یکی دیگه میارن!
و در ضمن یکم دیگه میان درستت کنن هر چند به نظرم چیزی لازم نداری و اینکه اماده شدی خودمون میایم دنبالت...
+اوهوم، ممنون...

_عااام نمیخوام بی ادب به نظر بیام، ولی...
احساس میکنم یک مشکلی بین تو پدرت اتفاق افتاده و امیدوارم هر چی زودتر رفع بشه ولی اگه نمیخوای اعصابت بیشتر از دست اون پیرمرد خورد بشه، تظاهر به خوب بودن کن...

+باشه بازم ممنون...
هیوسوپ لبخندی زد وبعد از اون سری تکون داد و کلشو از در خارج کرد

آهی کشید و به کاوره کت و شلوار توی دستش نگاه کرد...
+تو میگی من چیکار کنم کت و شلوار؟!
بیا با هم متحد شیم و تو به هم نوعات بگو که هیچکدوم اندازه من نشن!
اونوقت من فرصت دارم با کلافگی هام کنار بیام، هوم؟!
قبوله؟!

چند لحظه به کت و شلوار خیره شد و در نهایت محکم زد به پیشونیش:
+حتما اثرات گشتن با تهیونگه!

کت و شلوار رو انداخت رو تخت...
نیازی به حموم نداشت...
چون صبح، حمومش به اندازه کافی براش خاطره انگیز بود!

نیم ساعت بعد جین زیر دستایه یک زن و دستیاره دخترش داشت جون میداد!
موهاش به بالا حالت نمیگرفت و اون زنیکه ازبس موهاشو با سشوار به بالا انداخته بود پوست سرش میسوخت!
از اینورم دختره به جونه صورتش افتاده بود...
جدا چیزی لازم نداشت، قیافش همینطوری پرفکت بود!

بعد از اینکه اون زن دست از سره موهاش برداشت و اون دخترم صورته بدبختشو ول کرد نگاهی به خودش توی اینه انداخت...
با جلو اومدن شی به اسم عینک، چشمشو از اینه گرفت...

+این چیه؟!
_باید بزنید تا تیپتون تکمیل شه اقای کیم...

چند لحظه مکث کرد اما در نهایت اونو گرفت و زد...
بعد دوباره به اینه خیره شد...
لبخندی به هندسامیش زد...

My Guide | TaeJinحيث تعيش القصص. اكتشف الآن