" یعنی این آخرین بوسه ـمونه ؟ "با فکر اینکه ، این ممکنه آخرین رقص لب های جنو روی لب های دلتنگش باشه ، قطره اشکی از چشم هاش جاری شد و روی خال زیر چشم پسر افتاد .
جنو به پلک هاش فاصله داد و خیلی زود متوجه جمینی شد که دونه دونه مروارید های بلورین ـشو روونه ی گونه هاش میکنه .
" جمینم " صداش زد .
میم مالکیت انتهای اسمش ، باعث شد اشک بیشتری از چشم های خیسش پایین بریزه .
جنو لب هاشون رو جدا کرد و نشست .
بازوهای لاغر جمین رو توی دست هاش گرفت و با
بهت و نگرانی پرسید : " چی شده جم ؟ چرا داری گریه میکنی ؟ "
چی باید میگفت ؟ باید می گفت ، میترسید ، میترسید یه روز دیگه اون چشم ها رو نبینه ؟ نتونه
اون لب ها رو ببوسه ؟ دیگه دستش پوست لطیفشو لمس نکنه ؟
بوسه امروزشون ، یه خاطره تکرار نشدنی بشه ؟
ذهن آشفته ـش خالی بود ؛ خالی از حس امنیتی که میدونست با رد شدن از روی عشق ـشون برای هر دو آرزو میشه .
•••یه گوشه نشسته بود و توی افکار خودش غرق بود .
زندگی بغرنج گذشته و قایم موشک بازی های شاهانه حال ؛ یه تضاد بین زندگی گذشته و حالش .
نمیخواست به گذشته برگرده ؛ گذشته ، براش یه دنیای تاریک و نفرین شده بود که برگشت بهش طلسم آدمی که الان بود رو می شکست و ضعیف ـش میکرد .
زندگی بهشت مانند گذشته ـش خیلی زود با زبانه های آتش تسخیر شده بود و جهنم داغی رو ساخته بود که وحشی گری حرف اولش بود .
حالا که قدم به جهنم گذاشته بود میخواست شیطان باشه ، نه یه بدبخت که نیرنگ زندگی اون رو محکوم به خاک خوردن توی عزلت و تنهایی ، کرده بود .
اما حضور جانی در کنارش ، حالا ذهنش رو بیشتر از پیش برای سفر به گذشته آماده و مشوش کرده بود.
باورش نمی شد مردی که زمانی بهش تجاوز کرده بود و باعث شده بود مجبور بشه از کره به چین برگرده و زندگی پر از کینه اش رو شروع کنه ، حالا همکارش شده بود ؛ شاید بهتر بود می گفت دستیارش .
بعد از شنیدن حقیقت از زبون جانی ، به خودش قول داده بود تا آخرین قطره خون زندگی خانواده اطرفیانش رو از اون مرد نگیره و تاثیر جبران نشدنی خاطره اون تجاوز رو برای خود اون مرد به ارمغان نیاره ، آروم نشه .
درسته ! به خودش قول داده بود درست همون بلایی که جهیون سرش آورده بود رو سرش بیاره .
همونطور که اون گرگ پست فطرت توی لباس بره های مظلوم بهش نزدیک شده بود و زندگی خودش و اطرافیانش رو به گند کشیده بود ، اون هم زندگی رو برای جونگ جهیون و تک تک آدمای دور و برش زهر میکرد .
YOU ARE READING
🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]
Fanfictionفصل دوم فرشته نگهبان ~ فرشته ی لی تیونگ ، فرشته ای نیست که فقط یه توهم گذرا یا یک نقاشی به جا مونده از دوران سخت کودکیش باشه . اون فرشته ، جونگ جهیونی بوده که تمام طول زندگیش بدون این که حتی خبر داشته باشه از پسر جوون محافظت میکرده . یا حداقل توی ذه...