ραrt 10

144 31 9
                                    


بعد از چند بوق که بی قراری مرد رو بیشتر میکرد ، بالاخره صدای شخص مورد نظر توی گوشش پیچید.

" بله ؟ " پسر پشت خط خواب آلود به نظر میرسید .

" خواب بودی ؟ " جهیون با تن صدای آرومی گفت تا بقیه رو بیدار نکنه .

" آره ولی دیگه باید بیدار میشدم کاری داشتی ؟ "

پسر با خوش رویی جواب داد و منتظر شنیدن علت تماس مرد شد .

" مارک من میخوام پس فردا برگردم امریکا " بی مقدمه توضیح داد و مارک ، دوست آمریکاییش رو شوکه کرد .

" یهویی ؟ برای چی میخوای بیای؟ " مارک با تعجب آشکاری پرسید .

" بخاطر ته‌را " جهیون با کلافگی‌ای که توی صداش نهفته بود ، پرسید . امواج پنهان نگرانی حتی از پشت تلفن هم به گوش مارک میرسید .

" آه ، آره خبرا رو شنیدم . خب من چه کمکی میتونم بکنم ؟ " مارک پرسید و توی دلش از مسیح خواست جهیون رو تحت محافظت دلسوزانه ‌ی خودش قرار بده .

" درباره تیونگ بهت گفته بودم ، درسته ؟" جهیون پرسید تا بالاخره به موضوع اصلی تماس‌ـش برسه .

" معلومه که گفتی . اتفاقی افتاده ؟ " مارک با تردید پرسید .

نمیخواست . نمیخواست چیزی رو به زبون بیاره که سلول به سلول تن‌ـش ببانیه‌ی دروغ بودنش رو صادر می‌کردن . نمیخواست احتمال مزخرف و دروغینی که نرم نرم تحت حاکمیت حقیقت قرار میگرفت رو ورد زبون‌ـش کنه . نمیخواست و نمیتونست . اما انگار سرنوشت مدام مجبورش میکرد تا حقیقت رو روونه‌ی گوش های خودش کنه و سیلی محکمی بشه تا از رویای خیالی‌ـش بیرون بیاد : " تیونگ ... شاید ..." صداش میلرزید و این مارک رو دل نگران تر از هر لحظه ای میکرد " شاید مغزش دچار آسیب شده باشه  "

مارک پوفی کشید و با ملایمت گفت : " مرد . این فقط یه احتماله و تو ... تو ... خودتو باختی ؟ به همین راحتی ؟"

جهیون بغض‌ـش رو‌ خورد و سر تکون داد : " نه . هنوز نه

. هنوز خودمو نباختم ولی خستم مارک... خیلی خستم . از اون خستگی هایی که با ساعت ها و ماه ها خوابیدن هم حس میشه . درموندم . نمیدونم چیکار کنم چی بگم و حتی به چی فکر کنم "

مارک همیشه له مقاومت جهیون غبطه میخورد . جهیونی که حتی زمانی که خودش رو گم کرده و فراموش کرده بود که کیه و برای چی متولد شده هم ایستاد . محکم ایستاد و خودش رو پیدا کرد . درسته ، اگه تیونگ نبود شاید جهیون سالها توی ذهنیت های گنگ و بی سر ته خودش غرق میشد اما باز هم تلاش خود جهیون بود که باعث شد کرد بیست و هفت ساله خودش رو پیدا کنه .

" نمیخوام چیزی بگی مارک . باید برم پیش تیونگ وقتم

کمه . میخوام رو‌ همراه خودم ببارمش آمریکا ولی نمیخوام بیاد خونه‌ی ما . فضای اونجا با روحی‌ـش سازگاری‌ چندانی نداره . شاید یک بار ببرمش تا با خانوادم آشنا شه ولی میخوام ازت خواهش کنم اجازه بدی پیش تو و‌ دونگهیوک بمونه . "

🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin