« لطفا تیونگ ، از جهیون دور شو . اون آدم خوبی نیست . آدمی نیست که تو فکر میکنی . بیشتر از این نمیتونم بهت بگم . ولی لطفا ازش دور شو .... اگر جونت رو دوست داری ! »دست های تیونگ لرزید و چشم هاش سیاهی رفت . احساس سنگ سنگینی روی سینه ـش نفس کشیدن رو براش دشوار تر از هر زمانی کرده بود .
ناخودآگاه تمام پیام ها و پی وی شخص فرستنده رو پاک کرد و مبایلش رو روی میز کوچیک کنار تخت گذاشت .
بدنش مثل بید می لرزید و حس میکرد هیچ کنترلی روی اندامش نداره .
صحنه های کابوسش و افکار پریشونش که مدت ها بود خوره ی جونش شده بودن حالا بیشتر از هر زمانی مغزش رو نوک میزدن .
کم کم داشت هوشیاریش رو از دست میداد که در اتاق باز شد و گوله ی با نمکی با دو سمتش اومد و خودش رو توی بغلش انداخت : " تیونگ اوپا "
جینا جیغ زد و جای کوچیکی برای خودش توی بغل پسر لرزون باز کرد : " دلم برات تنگ شده بود "
تیونگ به خودش اومد و متوجه دختر بچه شد . دختر رو سفت در آغوش گرفت و سعی کرد لرزیدن بدن بی قرارش رو پنهون کنه : " منم دلم برات تنگ شده بود فصقلی "
با خودش فکر کرد ؛ اون پیامِ بی سر و ته از یه فرد بی نام و نشون بود که خودش رو جای رفیق قدیمی ـش ، جانگوو زده بود . نباید به خودش اجازه می داد پیام های کوچیک و بی ارزش اینطوری ضعیفش کنن . نباید با یه مشت از کلمات نامفهوم و خواب های مبهم و بی معنی ، به عشقش و خانواده کوچیکش شک میکرد .
جثه ظریف و کوچیک جینا آرومش کرده بود اما همچنان بدنش می لرزید . انقد لرزشش شدید بود که جینا هم لرز گرفته بود .
" تیونگ چرا می لرزی ؟ " جهیون که بالاخره از حموم بیرون اومده بود با دیدن شونه های پسر که انگار روی ویبره بود سریع سمتش رفت .
" خو - خوبم "
جینا هم که تازه متوجه لرزش شدید تیونگ شده بود از بغلش بیرون اومد و جهیون رو تماشا کرد .
مرد حوله ش رو گوشه ای انداخت و سریع سمت تیونگ رفت . پسر رو روی تخت خوابوند و پرسید : " تیونگ چیزی شده ؟ میشه حرف بزنی ؟ "
تیونگ سر تکون داد و گفت : " چیزی نشده جه- "
جهیون که از کله شقی تیونگ خسته بود رو به جینا گفت : " مارک و هه چان بیدارن ؟ "
جینا سریع سر تکون داد .
جهیون لبخند کوچیکی زد و به دختر بچه که نگرانی تمام چهره ش رو تحت تاثیر قرار داده بود گفت : " برو به یکیشون بگو آب قند شکلات یا یه چیز شیرین بیارن "
دختر شش ساله زیر لب باشه ای گفت و با سرعت از اتاق خارج شد .جهیون دوباره به تیونگ رو کرد : " سرت گیج نمیره ؟ حالت تهوع نداری ؟ احساس کوفتگی نمیکنی ؟ سرت چی ؟ درد نمیکنه ؟ "
YOU ARE READING
🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]
Fanfictionفصل دوم فرشته نگهبان ~ فرشته ی لی تیونگ ، فرشته ای نیست که فقط یه توهم گذرا یا یک نقاشی به جا مونده از دوران سخت کودکیش باشه . اون فرشته ، جونگ جهیونی بوده که تمام طول زندگیش بدون این که حتی خبر داشته باشه از پسر جوون محافظت میکرده . یا حداقل توی ذه...