باد سرد زمستونی به بدن لختش سیلی میزد و دنیاش رو تیره تر از همیشه میکرد . درد عضلاتش رو سفت کرده بود و اشک قطره قطره گوشه ـی چشمش رو سیر میکرد و از فکش سرازیر میشد و روی سینه ی مارک شدش میفتاد .رمقی برای فریاد زدن توی وجودش باقی نمونده بود و گِز گِز کردن بدنش که حاصل مارک های ناشیانه ی جانی بود کلافه ش کرده بود .
دیگه حسی به زندگیش نداشت و همین بی حسی اشتیاقش برای خاتمه دادن به هستی ـش رو به اوج رسونده بود .
کجای زندگیش چه اشتباهی کرده بود که به همچین شکنجه ای دچار شده بود ؟
شکنجه ای که انگار هیچ پایانی براش نوشته نشده بود .
فلش بک – دوران مدرسه ی تن
سرش رو بالا گرفت و با اعتماد بنفس وارد مدرسه شد . اعتماد بنفسی که بی شک از دیده شدن چهره ی واقعیش جلوگیری میکرد .
حیاط بزرگ مدرسه به طرز عجیبی خالی از دانش آموز بود و همین دلهره به جونش مینداخت اما درست مثل همیشه نقاب خونسردی روی چهره ـش برق میزد .
" هوی پسر خوشگله ! بالاخره آفتابی شدی ؟ " صدای آشنایی تک تک سلول هاش رو به رعشه انداخت ولی نباید میترسید و ضعف ـش رو به کسی نشون میداد که سه سال تمام کابوس شب هاش رو میساخت .
" آره گامبالو آفتابی شدم . مشکلی داری ؟ " با اکو شدن حرف خودش توی گوش هاش ضربان قلبش تا سر حد مرگ افزایش پیدا کرد با این حال ماسک دروغین بیخیالی هیچ ایده ای برای از بین رفتن نداشت .
پسر با نیشخند بد ترکیبی بهش نزدیک شد و گفت : " معلومه که مشکل دارم . بیبی بوی هرزه ـی مدرسه سه روزه که افتابی نشده . پس کی بهم حال بده ؟ "
صدای شکستن قلب ـش خوره ی مغزش شد و دیوونه ش کرد مگه چیکار کرده بود که باید هرزه خطاب میشد ؟
" زر مفت نزن عوضی . بده رفیقات برات بمالن " گفت و چشم های خون از خشم ـش رو به پسر چاق و قد بلند سال بالایی نشون داد .
پسر عصبی پوزخند زد و به سمت ـش حرکت کرد .
تن برگشت و سعی کرد از دستش فرار کنه که مچ ـش با خشونت کشیده شد و کمرش با شدت به دیوار سنگی مدرسه کوبیده شد .
" ببین پسر کوچولو هی هیچ بهت نمیگم برا خودت پررو نشو " این رو گفت و سر تن رو محکم بالا گرفت .
چاقویی از توی جیب شلوار یونیفرم مدرسه ـش در آورد و به گلوی تن نزدیک کرد . با لحن ترسناک و خشنی زمزمه کرد : " مهم نیس بابات وزیر یا رئیس جمهور . توی عوضی هیچ خری نیستی پس سعی نکن برای من قلدر بازی دربیاری و هیچ وقت ... " مکث کرد " هیچ وقت دست از پا خطا نکن " با این حرف چاقو رو توی یک
حرکت روی پای تن کشید.
اما تنها کاری که پسر بیچاره تونست انجام بده هیس کشیدن از درد رد چاقوی تیزی بود که شلوارش رو پاره و روی پای چپش خراش بزرگی ایجاد کرده بود .
YOU ARE READING
🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]
Fanfictionفصل دوم فرشته نگهبان ~ فرشته ی لی تیونگ ، فرشته ای نیست که فقط یه توهم گذرا یا یک نقاشی به جا مونده از دوران سخت کودکیش باشه . اون فرشته ، جونگ جهیونی بوده که تمام طول زندگیش بدون این که حتی خبر داشته باشه از پسر جوون محافظت میکرده . یا حداقل توی ذه...