" اینجا نه " دستش رو از لپ های تیونگ به سمت لبش کشید " اینجا رو بوس کن "جهیون و تیونگ هر دو شوکه روشون رو به سمت دختر بچه ای کردن که روی پای پسر کوچیکتر جا خوش کرده بود .
جینا لبخند با نمکی زد و گفت : " من دختر خوبیم چشمامو میبندم"
دستای نرم و کوچولوش رو سمت چشم های زیبا و کهکشانی ـش برد و سریع تیله های افسانه ایش رو پنهون کرد .
اما جهیون و تیونگ همچنان مثل احمق ها به دختر بچه زل زده بودن . انگار منتظر بودن فرشته ای نازل بشه و باطل بودن شنیده هاشون رو ثابت کنه .
دختر لایه انگشت هاش فاصله داد و وقتی با دو پسر متعجب رو به رو شد پوف خسته ای کشید .
" چرا مثل عمو گامبالو نگاهم می کنید ؟ " جینا با چشم های معصومش رو به دو پسر دوخت .
تیونگ با شنیدن اسم " عمو گامبالو " لبخند کوچیکی زد و سعی کرد جلوی خاطراتش رو بگیره تا به ذهنش حمله ور نشن .
اما جهیون فقط گیج نگاه می کرد :"عمو گامبالو کیه؟"
تیونگ و جینا با هم زدن زیر خنده .
شاید تیونگ تا هفته پیش جینا رو نمی شناخت و جینا هم تیونگ رو پسرخاله ی گمشدش می دونست ، اما انگار پیوند خواهرانه مادرهاشون ، خاطرات مشترکی رو براشون رقم زده بود .
" اوپا تو هم میدونی ؟ " جینا پرسید .
داستان عمو گامبالویی که از بدو تولدش به تنهایی توی جنگل سرد جِیل سپری کرده بود . و بعد پسری که سر تا سر از جنس پر بود و از شهر مخفیِ کوکون فرار کرده بود.
پسر مثل بقیه ساکنین کوکون ، از شهر رها شد و برای نجات آدم هایی که یکمی خنگ بودن به سرزمین جِیل رفته بود . عمو گامبالو هوش پایینی داشت و فهمیدن چیزها براش سخت بود واسه همین هروقت هیرو ، پسر اهل کوکون براش مسئله ای رو توضیح میداد اون تا مدتی به چهره ی هیرو نگاه می کرد و جای فکر کردن به مفهوم حرف پسر ، فقط صورتش رو بررسی می کرد.
تیونگ نتونست جلوی خودش رو بگیره و جینا رو محکم توی آغوشش فشار داد : " معلومه که می دونم دختر کوچولوی من ."
جهیون نمیتونست جلوی لبخندش که در واکنش به « دختر کوچولوی من » برای نشستن روی صورتش تقلا میکرد رو بگیره و همین باعث شد کناره لبش تا بناگوش بالا کشیده بشه .
جینا حلقه دستش رو دور کمر تیونگ محکم کرد و سرش رو روی سینه ـش گذاشت : " عمو تیونگی کوچولوی من"
جهیون اخم کرد و گفت : " هی هی هی پس من چی؟"
پسر و جینا خندیدن و هر کدوم یک دستشون رو برای در آغوش کشیدن مرد گنده ای که داشت از حسودی میترکید باز کردن .
YOU ARE READING
🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]
Fanfictionفصل دوم فرشته نگهبان ~ فرشته ی لی تیونگ ، فرشته ای نیست که فقط یه توهم گذرا یا یک نقاشی به جا مونده از دوران سخت کودکیش باشه . اون فرشته ، جونگ جهیونی بوده که تمام طول زندگیش بدون این که حتی خبر داشته باشه از پسر جوون محافظت میکرده . یا حداقل توی ذه...