" تو احمق دیوونه بهم میگی جانی عوضی هیچ مدرکی از خودش بجا نذاشته ؟ میخوای باور کنم اون عوضی با همه گناهاش داره ول میگرده ... در حالی که یه جسم و یه روح رو از من گرفته ؟ " دختر تشر زد .وکیل که تا اون لحظه ساکت مونده بود گفت : "میتونم تن رو ببینم . شاید حرفـ ... "
" از اون شب به بعد حتی یک کلمه هم نگفته روحش مرده حتی وقتی یانگ رو میبردن بیمارستان فقط به آمبولانس خیره شد " سارا آروم گفت اما هنوز صداش شکسته و عصبی بود .
وکیل پیر سر تکون داد و گفت :" به نظرم برای این کار
خیلی پیر شدم . پسرم تا نیم ساعت دیگه میرسه اینجا و از این به بعد اون پروندتون رو پیگیری میکنه . " مرد وکیل گفت و وقتی نگاه خشمگین و چشم های آتشین دختر رو دید سریع اضافه کرد : " نگران نباشید کارش خیلی درسته . تا حالا پرونده های قتل و تجاوز زیادی رو به سرانجام رسونده . مطمئنم حق برادرتون رو هم میگیره"
سارا عصبی و ناامید تر از این بود که به کلمات وکیل اعتماد کنه اما انگار چاره ای پیش روش نبود : " اسمش ؟ "
" هوانگ هندری "
یک ساعت بعد
" تن چیزی میخوری ؟ " سارا نرم گفت و به برادر ساکت و خنثی ـش خیره شد .
اما تن درست مثل تک تک ثانیه های بیست و چهار ساعت گذشته مثل یه مرده به دیوار سفید اتاق خیره شد و حرفی نزد .
" تن خواهش میکنم . از ... آه ... از دیروز تا حالا هیچی نخوردی اینطوری میمیری ! "
" فکر میکنی الان زندم ؟ " بعد از ساعتها حرف نزدن ، بالاخره تن دهن باز کرد . اما حرفی که زد باعث شد سارا آرزو کنه ای کاش هیچ وقت حرف نمیزد .
سارا به لباش تکونی داد اما وقتی فهمید نمیتونه چیزی بگه بستشون .
فلش بک
جانی انگشتش رو روی سینه ی سرخش گذاشت و به آرومی پایین کشید تا اینکه به عضو خیس تن رسید . انگشتش رو فشار داد و با پوزخند گفت : " تنها چیزی
که میخوام اینه که دوباره برای من شی . مال من که هستی فقط میخوام اینو تو کلت فرو کنی "
تن قهقه بی جونی زد : " حاظرم زندگیم درست مثل باطن کثیفت و ذات کرم گرفتت به نابودی کشیده بشه اما ... اما حتی یک بار دیگه لقب مال تو بودن روی پیشونیم نچسبه "
با این حرف جانی با عصبانیت سیلی محکمی به پسر زد و تنی که هیچ جونی توی بدنش نداشت محکم با کمر روی سرامیکی که حتی توی تاریکی رستوران هم میدرخشید ، افتاد .
بدن لختش با لمس سرمای سرامیک شروع به گز گز کرد و تن از بیچارگی به گریه افتاد .
جانی پوزخند عصبی زد و روی زانوهاش و بین پاهای تن نشست : " وقتی داری دهن کثیفتو باز میکنی حواست باشه داری از کی حرف میزنی " کمی مکث کرد و بعد با بی رحمی اضافه کرد " هرزه کوچولو "
BINABASA MO ANG
🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]
Fanfictionفصل دوم فرشته نگهبان ~ فرشته ی لی تیونگ ، فرشته ای نیست که فقط یه توهم گذرا یا یک نقاشی به جا مونده از دوران سخت کودکیش باشه . اون فرشته ، جونگ جهیونی بوده که تمام طول زندگیش بدون این که حتی خبر داشته باشه از پسر جوون محافظت میکرده . یا حداقل توی ذه...