ραrt 16

135 25 23
                                    


" تو احمق دیوونه بهم میگی جانی عوضی هیچ مدرکی از خودش بجا نذاشته ؟ میخوای باور کنم اون عوضی با همه گناهاش داره ول میگرده ... در حالی که یه جسم و یه روح رو از من گرفته ؟ " دختر تشر زد .

وکیل که تا اون لحظه ساکت مونده بود گفت : "میتونم تن رو ببینم . شاید حرفـ ... "

" از اون شب به بعد حتی یک کلمه هم نگفته روحش مرده حتی وقتی یانگ رو میبردن بیمارستان فقط به آمبولانس خیره شد " سارا آروم گفت اما هنوز صداش شکسته و عصبی بود .

وکیل پیر سر تکون داد و گفت  :" به نظرم برای این کار

خیلی پیر شدم . پسرم تا نیم ساعت دیگه میرسه اینجا و از این به بعد اون پروندتون رو پیگیری میکنه . " مرد وکیل گفت و وقتی نگاه خشمگین و چشم های آتشین دختر رو دید سریع اضافه کرد : " نگران نباشید کارش خیلی درسته . تا حالا پرونده های قتل و تجاوز زیادی رو به سرانجام رسونده . مطمئنم حق برادرتون رو هم میگیره"

سارا عصبی و ناامید تر از این بود که به کلمات وکیل اعتماد کنه اما انگار چاره ای پیش روش نبود : " اسمش ؟ "

" هوانگ هندری "

یک ساعت بعد

" تن چیزی میخوری ؟ " سارا نرم گفت و به برادر ساکت و خنثی ـش خیره شد .

اما تن درست مثل تک تک ثانیه های بیست و چهار ساعت گذشته مثل یه مرده به دیوار سفید اتاق خیره شد و حرفی نزد .

" تن خواهش میکنم . از ... آه ... از دیروز تا حالا هیچی نخوردی اینطوری میمیری ! "

" فکر میکنی الان زندم ؟ " بعد از ساعتها حرف نزدن ، بالاخره تن دهن باز کرد . اما حرفی که زد باعث شد سارا آرزو کنه ای کاش هیچ وقت حرف نمیزد .

سارا به لباش تکونی داد اما وقتی فهمید نمیتونه چیزی بگه بستشون .

فلش بک

جانی انگشتش رو روی سینه ی سرخش گذاشت و به آرومی پایین کشید تا اینکه به عضو خیس تن رسید . انگشتش رو فشار داد و با پوزخند گفت : " تنها چیزی

که میخوام اینه که دوباره برای من شی . مال من که هستی فقط میخوام اینو تو کلت فرو کنی "

تن قهقه بی جونی زد : " حاظرم زندگیم درست مثل باطن کثیفت و ذات کرم گرفتت به نابودی کشیده بشه اما ... اما حتی یک بار دیگه لقب مال تو بودن روی پیشونیم نچسبه "

با این حرف جانی با عصبانیت سیلی محکمی به پسر زد و تنی که هیچ جونی توی بدنش نداشت محکم با کمر روی سرامیکی که حتی توی تاریکی رستوران هم میدرخشید ، افتاد .

بدن لختش با لمس سرمای سرامیک شروع به گز گز کرد و تن از بیچارگی به گریه افتاد .

جانی پوزخند عصبی زد و روی زانوهاش و بین پاهای تن نشست : " وقتی داری دهن کثیفتو باز میکنی حواست باشه داری از کی حرف میزنی " کمی مکث کرد و بعد با بی رحمی اضافه کرد " هرزه کوچولو "

🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon