فقط چند دقیقه از رفتن جهیون همراه پدرش گذشته بود که پلک های روی هم خوابیده ته را بعد یک هفته تصمیم به بیدار شدن کردن."داره بیدار میشه؟" تیونگ که متوجه حرکات نرم بدن و پلک های دختر شده بود با خوشحالی از یکی از خدمه پرسید.
"فکر کنم همینطور باشه، میرم به آقا خبر بدم" زنی که این مدت مسئولیت مراقبت از ته رو به عهده داشت، گفت.
"نه بمون خودم میرم بهشون میگم" تیونگ ذوق زده اما نگران بود.
"آخه... "
"لطفا" تیونگ سعی کرد با چشم های معصومش زن رو راضی کنه و ...
"خدای من شما واقعا باهوشید! باشه" کی می تونست در برابر چشم های دلفریب پسر مقاومت کنه.
"مرسی ناره نونا" تیونگ توی این مدتی که وقتش رو توی خونه ی خانواده ی دوست پسرش میگذرند اسم تمام کارکن ها رو یاد گرفته بود و با اینکه هر دفعه توسط نامادری جهیون متوقف میشد، سعی میکرد توی کارها بهشون کمک کنه.
تیونگ لبخند کوچیکی به ناره زد و سریع از اتاق خارج شد و به سمت اتاق پدر جهیون حرکت کرد.
وقتی در اتاق جلوی چشم هاش ظاهر شد، پسر قدم هاش رو سریع تر کرد و آماده ی در زدن شد.
اما صدایی متوقفش کرد.
"غیر ممکنه؟ نه غیرممکن نیست تو احمقی"
احساسی بدی به قلب تیونگ نفوذ کرد و ندای ملتمسی جایی توی مغزش ازش خواست که از اتاق دور شه؛ نمیدونست این حرف ساده ی مرد چطور ندای ملتمس رو بیدار کرده بود.
"بابا مطمئنی؟" صدای جهیون رگه هایی از ناباوری رو توی خودش جا داده بود.
"اگر مادرت وراجی نمیکرد و داستان مرگ خانواده شو از زیر زبونش نمی کشید بیرون غیر ممکن بود باور کنم و بعد با دوباره دیدن عکس خانوادگی ای که توی تصادف پیدا شد مطمئن شدم تیونگ برا... جهیون خوبی؟" پدرش میون حرفش متوقف شد و بعد صدای حرکت کردن پایه ی میز به گوش رسید.
صدای ملتمس پس ذهن تیونگ، پسر رو به دور شدن از اون اتاق وادار میکرد اما پاهاش سفت و محکم ایستاده بودن و جم نمیخوردن.
"بابا" صدای جهیون بود اما قوا و قدرت همیشگی رو نداشت "میخوای بگی من.." صدای مرد جوری بود که انگار طوفان بالاخره موفق شده بود بال هاش رو بشکنه "من مامان بابای فرشته کوچولوم رو کشتم؟ میگی من قاتل پدر مادر تیونگم، برادر ته را؟"
سرانجام پاهای تیونگ از جا کنده شدن و عقب عقب رفتن.
باید باور میکرد؟ یا حرف دوست پسر عزیزش رو یه شوخی مضحک برای اذیت کردن قلبش به حساب میاورد؟ با فرار میکرد؟ یا می ایستاد و بیشتر می شنوید؟ باید تعجب میکرد یا گریه؟ باید عصبانی میشد؟ باید چیکار میکرد؟ سوال مهم تر ، دقیقا چی شنید؟
STAI LEGGENDO
🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]
Fanfictionفصل دوم فرشته نگهبان ~ فرشته ی لی تیونگ ، فرشته ای نیست که فقط یه توهم گذرا یا یک نقاشی به جا مونده از دوران سخت کودکیش باشه . اون فرشته ، جونگ جهیونی بوده که تمام طول زندگیش بدون این که حتی خبر داشته باشه از پسر جوون محافظت میکرده . یا حداقل توی ذه...