ραrt 30

100 22 2
                                    


ساعت حوالی نُه بود که مارک و دونگهیوک بالاخره رسیدن و بساط شام به پا شد .

مارک به نظر خیلی ذوق زده و خوشحال بود و هر چند ثانیه ، هیوک رو ورنداز می کرد و لبخندش گشاد تر می شد .

جهیون نگاهی به مارک ذوق زده انداخت و فکر کرد بالاخره بعد چندین سال تونست برق توی چشم های همیشه خمار و بی حسش ببینه !

دیدن مارک ذوق زده ، آرزویی دیرینه ی مادرش و جهیون بود. همه می دونستن بعد اتفاقی که سال ها پیش افتاد مارک دیگه لبخند نزد ، دیگه ذوق نکرد و دیگه با آب و تاب حرف نزد . از اون به بعد هیچکس حتی گریه ـش رو هم ندیده بود .

وقتی شام تموم شد ، جهیون و مارک همه ظرف ها رو جمع کرد و توی ماشین ظرف شویی چیدن .

" دکترش دقیقا چی گفت ؟ " جهیون که بالاخره مارک رو تنها گیر آورده بود ، گفت .

" گفت میتونه چندتا قرص رو حذف کنه ولی این کار رو تدریجی باید انجام بدیم چون به هر حال مدت زیادیه که هیوک داره ازشون مصرف میکنه و یهو قطع کردنش ممکن عاقبت بدی داشته باشه . ولی گفت از ماه پیش خیلی پیشرفت داشته ، بعد چندین سال یه پیشرفت واقعی داشت . "

جهیون سرش رو تکون داد : " متوجهم "

مارک هم از فرصت استفاده کرد : " تیونگ ـو کی میبری ؟ "

جهیون وانمود به نفهمیدن کرد : " منظورت چیه ؟ "

" تیونگ ـو کی میبری خونه ـتون ؟ نمیخوای که تا آخر عمرت مخفی ـش کنی ؟! "

جهیون نصف عمیقی کشید : " شاید آخر این هفته بردمش . "

" هوم خوبه " کمی مکث کرد و بعد با بُهت گفت : " واستا ببینم ، آخر این هفته ... "

جهیون فقط سر تکون داد .

مارک به عصبانیت رو به روش ایستاد : " جهیون زده به سرت ؟ میخوای تو همچین روزی ببریش ؟ میدونی که ... "

" مارک خودم میدونم آخر هفته چه خبره !! لازم نیست انقد داد بزنی . مشکلی پیش نمیاد ، یعنی نمیزارم پیش بیاد "

مارک که حس میکرد داره با یه دیوار ناشنوا حرف میزنه ، دست از متقاعد کردن جهیون کشید : " باشه هر جور خودت میخوای پیش برو "

" از اولم میخواستم همین کارو کنم "

مارک چشم غره رفت و همونطور که زیر لب آواز میخوند از آشپزخونه خارج شد .

جهیون به چهارچوب در که چند لحظه پیش مارک ازش رد شد و بیرون رفت ، نگاه کرد .

باید چیکار می کرد ؟ کار درست چی بود ؟

چرا همه چیز انقدر پیچیده و درهم بود ؟


•••

رنجون با داد گفت : " شیائوجون آدرس پدر جانی سا رو فرستاد "

سونگچان با لحن بی خیالی گفت : " خب چرا داد میزنی ؟ هاه گوشم کر شد ! "

🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora