قلب جمین با سرعت سرسام آوری میزد اما جنو سعی می کرد خونسرد باشه .
" اوه شما اینجایید ؟ " جهیون با دیدن پسرا پرسید و لبخند کوچیکی تحویلشون داد .
جنو سعی کرد لبخند بزنه اما انگار چیزی مانع تکون خوردن لب هاش میشد و این عصبی ـش میکرد .
" اوه آره . چرا انقد زود اومدی ؟ " جنو بالاخره تونست بر اون مانع نفرت انگیز غلبه کنه و حرفی به زبون بیاره .
" اتفاقی افتاده ؟ " جهیون با تردید و کمی نگرانی پرسید و چشم هاش رو از جنو به جمین منتقل کرد .
" برای دویونگ اتفاقی افتاده ؟ " دلش نمیخواست به چیز دیگه ای فکر کنه و به همین خاطر آروم اروم داشت میترسید . مگه چیز دیگه ای هم بود که باید بهش فکر میکرد ؟
چشم های لرزونش روی جنو ایستاد : " میشه یه چیزی بگین و مثل جسد فقط بهم نگاه نکنین ؟ "
جهیون عصبانی بود و جنو این رو از تُن صداش و کلماتی که به کار میبرد خوب میفهمید .
پسر بزرگتر با زبونش کلنجار رفت بلکه آخرین سوالی که ملتمسانه از ورودش جلوگیری میکرد رو به زبون بیاره : " تـ تیونگ کجاست ؟ "
جنو هوفِ پر حرصی کشید و گفت : " هیونگ میشه با هم حرف بزنیم اول ؟ "
جهیون سعی کرد منطقش رو جایگزین احساساتش کنه :
" باشه . اوکی حرف بزنیم "
جهیون با سرعت به سمت پذیرایی خونه رفت و جنو هم پشت سرش حرکت کرد . اما قبل از این که خیلی دور بشه به جمین گفت : " برو مواظب تیونگ باش " و این حرفش با خوش اقبالی به گوش جهیون نرسید .
جمین بی معطلی به سمت اتاق گرم و پرنوری که تیونگ درش بیهوش بود رفت و جنو هم راه خودش رو در پیش گرفت .
" خب ؟ " جهیون با خودش فکر کرد که چقدر شبیه پدرش شده . خاطرات محو دوران کودکی ـش مثل باد از ذهنش عبور کردن و اخم ریزی رو روی چهره ی بی نقص ـش نشوندن .
" خب هیونگ میدونی اهل مقدم چینی نیستم پس مقدمه ای نمیچینم "
" از مقدمه چینی خوشم نمیاد برو سر اصل مطلب " جهیون با تحکم خاصی به زبون آورد .
" امروز من و جمین تو حال نشسته بودیم که یهو صدای افتادن یه چیزی اومد . " کمی مکث کرد و بعد با خیره شدن به چشم های جدی اما مهربون جه ، ادامه داد " تیونگ حالش بد شد و افتاد روی زمین "
جدیت مثل نسیم های زودگذر تابستونی از چهره ی جهیون ناپدید شد و نگرانی جاش رو گرفت : " جنو ، تیونگ کجاست ؟ "
" واستا هیونگ بزار همه چیز رو توضیح بدم بعد برو
پیشش " جنو دست های مرد نگران رو قبل از این که ازش دور بشه به دست گرفت و ازش خواهش کرد .
YOU ARE READING
🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]
Fanfictionفصل دوم فرشته نگهبان ~ فرشته ی لی تیونگ ، فرشته ای نیست که فقط یه توهم گذرا یا یک نقاشی به جا مونده از دوران سخت کودکیش باشه . اون فرشته ، جونگ جهیونی بوده که تمام طول زندگیش بدون این که حتی خبر داشته باشه از پسر جوون محافظت میکرده . یا حداقل توی ذه...