ραrt 25

119 21 11
                                    


مثل بچه گربه کوچیکی توی بغل جهیون لولید و بین بازوهای قوی مرد که دور بدنش حلقه شده بود تکون خورد .

سعی کرد سردردی که بدنش رو بی حال کرده بود رو نادیده بگیره و روی دوست پسر جذابش تمرکز کنه .  افکاری مثل خوره به جون مغزش افتاده بودن و تلاش می کردن تک تک کلیشه های رویاییش با مردی که از هیچ کمکی بهش دریغ نکرده بود رو جایگزین سرانجام تلخ جدایی کنن . سرانجامی که ایمان داشت هر گز به سراغ خانواده کوچیکش نخواهد اومد .

نباید اجازه میداد خواب های بی سر و ته و سیگنال های بی محتوای ذهنش اینجوری به تشویش و ترس بندازتش .

چشم های درشت و بامزش رو روی چونه و گردن جهیون تنظیم کرد و مدت طولانی بهش خیره شد .

اما انگار مرد هنوز تصمیم نداشت بیدار شه و گربه کوچولوی ملوسش رو ناز کنه .

تیونگ فرصت رو غنیمت شمرد و چشم هاش رو روی اجزای صورت جهیون چرخوند . نه بخاطر اینکه زیبایی و بی نقصی چهره ی جهیون رو بار دیگه مرور کنه ، بلکه به این خاطر که میخواست از صورتش به روحش نفوذ کنه و حقیقت رو از این راه تفتیش کنه .

محال ممکن بود ؛ اون مرد نمیتونست جهیون باشه و اون خواب نمی تونست واقعی باشه . چه فرقی داشت که تمام خواب های تیونگ مثل قصه هایی برگرفته از واقعیت بودن ، اون خواب میتونست اولین باشه . میتونست اولین داستان دروغ خواب هاش باشه !

با حس لبخند آشنایی از افکارش در اومد و به صاحب اون لبخند افسانه ای که با چال های زیبایی تزئین شده بود نگاه کرد .

" بیداری ؟ " صدای دورگه اول صبح ـش جذابیت بخصوصی داشت .

تیونگ فقط سر تکون داد و چشم های براق و درخشنده ـش که کمی خواب آلود به نظر می رسید رو به چشم های نیمه باز دوست پسرش دوخت .

جهیون بازوهاش رو گرفت و پسر رو روی خودش کشوند . دستای قدرتمندش رو سفت دور بدن تیونگ حلقه کرد و با خواب آلود ترین لحن ممکن گفت :
" صبح بخیر بیبی "

تیونگ سرش رو روی سینه ـی جهیون گذاشت اما بوی تند عطری که تا الان متوجه ـش نشده بود ، اون رو از نفس انداخت .

انقدر دلتنگ اون آغوش بود که بوی مزخرف ادکلن جهیون رو نادیده بگیره ؛ با این حال سعی کرد کمتر نفس بکشه و به سلول های معلق هوا اجازه ورود به بینی ـش رو نده .

نگه داشتن نفس ـش ، باعث شده بود هر چند ثانیه یک بار با شدت هوا رو به ریه هاش برسونه و این جهیون رو متوجه مشکل کرد .

مرد که تازه متوجه لباس ـش شده بود و دوباره شب گذشته رو به یاد آورده بود سریع چشم هاش رو باز کرده و با احتیاط تیونگ رو از خودش پایین کشید :

" معذرت میخوام یادم نبود "

تیونگ نگاه معصومانه ای بهش کرد و جهیون بی

🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]Where stories live. Discover now