ραrt 32

83 17 1
                                    


" آه برادر عزیزم دلم برات تنگ شده زود در رو باز کن . هوای این بیرون واقعا سرده " صدا درست مثل یک زنگ خطر پرده گوشش رو با شدت لرزوند .

نه تنها ذهنش ، بلکه تک تک سلول های بدنش قفل کرده بودن و انگار از کوچک ترین حرکتی عاجز بود.

سعی کرد به عقب قدم برداره ، اما پاهاش یاری نمی کردن ..

" هی هیوکی درست نیست برادر بزرگت ـو پشت در نگه داریا "

بالاخره ذهنش دستوری که باید رو صادر کرد و پسر عقب کشید . دنبال یه راه فرار می گشت تا جینا رو دور کنه اما انگار خیلی دیر شده بود .

" لی دونگهیوک اگر در ـو باز نکنی ، قول نمیدم برادر خوبی بمونم برات " جانی با لحن عصبی ای گفت .

دونگهیوک به سرعت به سمت دخترک بیچاره ای که بی خبر از دنیا ، هاج و واج نگاهش می کرد دوید و روی زانوش خم شد : " جینا باید بری یه جا قایم شی ! این کار ـو- ؟ "

حرفش با صدای باز شدن در قطع شد . دنیا دور سرش چرخید و بدنش بار دیگه از حرکت افتاد .

" همسرت آینده ت یکم گیج می زنه ها " صدای جیلینگ جیلینگ کلیدِ در توی گوشش زنگ خورد " کلید افتاده بود روی زمین "

دونگهیوک ترس ، اضطراب و اشکی که روی سینه ـش سنگینی می کرد رو پس زد و به جینا اشاره کرد تا به داخل اتاق بره .

دختر بچه حرفش رو فهمید و خواست حرکت کنه که بار دیگه صدای آزار دهنده جانی ، همه چیز رو متوقف کرد : " هی دختر کوچولو ! بمون پیشم تازه رُخ قشنگ دخترخوندهء آقای جونگ رو دیدم ! نمیخوای که فرار کنی ، نه ؟ "

دونگهیوک سریع از جاش بلند شد و جینا دوباره به سمتش دوید . هیوک دست دختر رو گرفت و پشت خودش قایم کرد .

پر حرفی مرد ، مثل مته به جونِ مغزش افتاد و تحمل رو ازش گرفته بود : " از خونم برو بیرون ! اینجا چه غلطی میکنی؟ "

جانی کلید رو توی دستش چرخوند و با چشم های سیاه و کدرش به برادر کوچکش ، دونگهیوک نگاه کرد  :" از وقتی با این جونگـا بودی ادب از دهنت افتاده . قبلا برادرت برات حرمت داشت "

دونگهیوک می لرزید اما سعی می کرد قوی باشه : " حرمت سگ از تو بیشترـه روانی ! تو دیوونه ای "

جانی پوزخندی زد و به پسر نزدیک شد : " هنوز به خاطر تیکه تیکه شدن مادرت ناراحتی؟ "

مایعِ غیرقابل تحملی از معده پسرک به بالا رفت اما قبل اینکه بدنش ناچار درگیر ضعف بشه ، دست هاش رو محکم روی گوش های دختربچه لرزونی که دستش امانت بود ، گذاشت و سعی کرد بایسته : " می تونی جلوی این بچه خفه شی ؟ لطفا ساکت شو . "

جانی بیخیال سری پایین انداخت: " به هر حال من واسه این حرفا و شخم زدن گذشته اینجا نیستم ! "

🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]Where stories live. Discover now