صندلی رو عقب کشید و چراغ مطالعه ی قدیمی رو روشن کرد .با نور کمی که میز کهنه ـش رو روشن نگه داشته بود قلم و دفترش رو پیدا کرد و نوشت :
" سلام وینی گه .
بالاخره این قلم رو دستم گرفتم تا خبر خوب بهت بدم
یانگ یانگ حالش بهتر شده . چنلو امشب ازم اجازه گرفت و حتی قبل از اینکه جواب من رو بشنوه از
خونه زد بیرون تا بره پیش رفیقش . وقتی اینکار رو کرد یاد اون روزایی افتادم که برای دیدنم میومدی . بهم میگفتی از مادرت اجازه گرفتی ولی نشنیدی اون اجازه داد یا نه .
بعد هم ریز ریز می خندیدی و برام از روزت میگفتی .
هنوزم همونقدر پرشور هستی ؟ کسی رو داری از روزت براش بگی ؟ کسی هست که بخندونتت ؟
تو سخت میخندیدی ، اما امیدوارم حالا که از هم
دوریم کسی باشه که بخندونتت .
بگذریم ، خوشحالم که دوباره لبخند کوچولو و شیرین چنلو رو میبینم . دلم خیلی برای اون لبخندا تنگ شده بود"•••
مارک ، پسر رو روی صندلی مشکی آشپزخونه نشوند و لیوان آبی که مدتی پیش با پایین ترین دوز قرص آرام بخش دونگهیوک حل کرده بود رو سمتش گرفت :
" بخور آرومت می کنه "
تیونگ دست های لرزونش رو سمت لیوان برد و آروم ازش سر کشید .
مارک خواست چیز اضافه تری بگه تا ذهن بی قرار تیونگ رو شفا ببخشه اما با شنیدن صدای بهم خوردن چفت در متوقف شد .
" فکر کنم جهیون اومد "
هاله بی جونی از لبخند روی چهره بی نقص اما خسته تیونگ نقش بست و تپش قلبش آروم تر شد .
مارک با اخم به سمت خروجی آشپزخونه قدم برداشت که با مرد خسته ای که دور چشم هاش قرمز بود و موهاش ژولیده تر از همیشه روی سرش ریخته بود رو به رو شد .
اخماش با دیدن سر و وضع جهیون بیشتر توی هم فرو رفته با صدایی آرومی که سعی میکرد به گوش تیونگ نرسه گفت : " چته ؟ این چه سر و وضعیه ؟ "
جهیون بی حوصله جواب داد : " ولم کن مارک خستم "
صداش دو رگه و کش دار تر از همیشه بود .
مارک با تعجب و تحکم پرسید : " مستی ؟ "
جهیون با اعصابی که معلوم بود طوفانیه مارک رو کنار زد و خواست دور بشه که صدای مارک بلند شد : " کجا ؟ خبر داری از صبح تا حالا نبودی چه اتفاقایی افتاده ؟ رفتی با این سر و وضع برگشتی نه میگی چیشده و نه سراغ تیونگو میگیری ؟ "
چشم های جهیون لرزید و تاثیر الکل از سرش پرید : " تیونگ چی شده ؟ "
مارک چشم غره ای رفت و گفت : " حالش خوب نیست . امروز هیوک بهم زنگ زد گفت نتونست ناهار و شام رو کامل بخوره و این دو سه روز هم مدام سرش گیج میره . "
أنت تقرأ
🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]
أدب الهواةفصل دوم فرشته نگهبان ~ فرشته ی لی تیونگ ، فرشته ای نیست که فقط یه توهم گذرا یا یک نقاشی به جا مونده از دوران سخت کودکیش باشه . اون فرشته ، جونگ جهیونی بوده که تمام طول زندگیش بدون این که حتی خبر داشته باشه از پسر جوون محافظت میکرده . یا حداقل توی ذه...