"از خاک گرفته شدی زیرا كه تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت" حالا برادرم زیر میلیون ها میلیون ذره ی خاک زندگی میکنه.یادم میاد وقتی بچه بودم دست روی سرم کشید و گفت "جنو یادت باشه، هر اتفاقی هم که بیفته یکی اینجا هست که همیشه پشتته" هیونگ، حالا که جسمت زیر ذره های خفقان آور خاکه و روحت توی آسمون ها پرواز میکنه هم پشتمی؟
وقتی مادربزرگ رفت بهم گفت "مامانبزرگ سوار هواپیمای خدا شده و رفته. از این به بعد کلی عشق میزاره روی ابرها و بهت هدیه میده. وقتی ابرهای توی آسمون رو دیدی یادت بیاد که اون عاشقته". هیونگ! تو هم عشق رو سوار ابرها میکنی و برام می فرستی؟
وقتی ازت پرسیدم مادربزرگ کجا رفته بهم جواب دادی "رفته پیش دوستاش، فرشته ها!" هیونگ، تو هم الان فرشته شدی، مگه نه؟
وقتی پدربزرگ برای دیدن مادربزرگ، ما رو برای همیشه ترک کرد بهم گفتی "وقتی که شب بشه و ماه از توی سرزمین فرشته ها فرار کنه و به سرزمین ما بیاد، خورشید دنیا مادربزرگ و پدربزرگ رو روشن میکنه و اونا از بالا تو رو تماشا میکنن، پس بدون این که بترسی بخواب چون اون ها مراقبتن" هیونگ، از این به بعد تو هم همراهشون مینشینی و مراقب من میمونی؟
یک بار که دلتنگی خفه ام کرده بود بهم گفتی "توی گوش آب آواز بخون و بهشون بگو دلتنگی. بعد به گل های باغچه آب بده و ازشون بخواه دلتنگیت رو به گوش عزیزانت برسونن. آب که خبر رو به عزیزت داد میاد و روی قلب کوچولوت رو میبوسه، اینطوری کمتر دلتنگ میشی.." هیونگ، الان خیلی دلتنگتم. قول میدی به حرف آب گوش بدی؟
....
"جنو؟" سرچشمه ی آرامش این روزهاش بود.
"هوم؟"
"به چی فکرمیکنی؟"
"به هیونگ" همونطور که چشم هاش از ماه توی آسمون دل میکندن جواب داد و به جمین خیره شد.
جمین دست روی سرش کشید و پسر رو به سمت آغوشش هدایت کرد.
جنو تنِ دلتنگش رو به آغوش پسر سپرد.
وقتی بعد چند روز بی خبری بالاخره فرشته ی گم شده اش رو پیدا کرد، پسر بال های شکسته اش رو بسته و روی تخت گرمی خوابیده بود. با اینکه مرگِ ناگهانی برادرش فرصت بیشتر به تماشای پسر نشستن رو از چشم هاش شکار کرد، اما درست وقتی که نیاز داشت پسر از پشت در آغوشش گرفت و آوازِ حضور رو برای قلب منتظرش خوند.
"جمینا" پسر رو بویید.
"جانم؟"
"حالت.. حالت خوبه؟" فرشته ی زخمیش چند روزی توی بیمارستان بستری بود و امروز، اولین روزی بود که بعد همه اتفاقات، هوای بیرون بیمارستان رو نفس میکشید.
YOU ARE READING
🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]
Fanfictionفصل دوم فرشته نگهبان ~ فرشته ی لی تیونگ ، فرشته ای نیست که فقط یه توهم گذرا یا یک نقاشی به جا مونده از دوران سخت کودکیش باشه . اون فرشته ، جونگ جهیونی بوده که تمام طول زندگیش بدون این که حتی خبر داشته باشه از پسر جوون محافظت میکرده . یا حداقل توی ذه...