یانگ یانگ با شیطنت حرف میزد و هر از گاهی موقع خندیدن شونهء چنلو رو هدفِ دست های قایم شده زیر آستین ـش قرار میداد .
چنلو هم هر از گاهی قهقه های دلفین مانندش رو راهی گوش های دوست جدیدش میکرد .
" چرا تو شبیه بیست و دو ساله ها نیستی ؟ " چنلو خندید و لپ یانگ یانگ رو سفت فشرد . لپ ـش به نرمی مارشملو های صورتی ای بود که شب ها با برادرش ، لوکاس ، موقع فیلم دیدن میخورد .
" عام خب من بیست و دو سالم نیست در واقع " یانگ یانگ با لبخند ملیحی به زبون آورد و توی چشم های چنلو زل زد .
" چی ؟ منظورت چیه ؟ " چنلو با صدای جیغ مانندی پرسید و بی حواس بازوی لاغر پسر کوچیک تر رو توی دستش گرفت .
" خب این یه داستان طولانی پشت ـش هست . گوشات سوت میکشه اگه بخوام کلشو بگم " یانگ یانگ با خنده گفت و چشم هاش رو از چشم های مشکی و کنجکاو چنلو دزدید .
" نگران نباش اگر حرفی میخوای بزنی یا دلت میخواد بگی ... چرا اینطور میگی ؟ من برای شنیدن حرفات آمادم " چنلو نگران به نظر می رسید . طی مدت کوتاهی یانگ براش به باارزش ترین و مهم ترین دوستش تبدیل شده بود . دوستی که حاظر بود بخاطرش حتی از جون ـش هم بگذره .
یانگ یانگ دستش رو به سمت دکمه های پیراهن ـش برد و سه دکمه ی اول ـش رو باز کرد . چنلو با بهت ـی که حتی از کیلومتر های دور تر هم قابل تشخیص بود به دست های پسر خیره بود . سرش داشت از تعداد سوالات زیاد به انفجار میرسید تا این که بالاخره یانگ به حرف اومد :
" این زخمو میبینی ... " پسر به جایی روی سینه ـش و نزدیک قلب ـش اشاره کرد . زخمی مثل زخم چاقوی جراحی بود " از وقتی بدنیا اومدم مشکل قلبی داشت ... " چنلو نمی تونست نفس بکشه و خودش هم دلیلش رو نمیدونست " دکتر های چین بخاطر سن کمم قبول نمیکردن عمل کنن و اگر این کار رو نمیکردن میمردم . واسه همین شناسنامه جدید برام ساختن و سنم رو چهار سال بردن بالاتر . یعنی درواقع من الان هیجده سالمه " یانگ به شیرینی عسل خندید و چنلو رو کمی تکون داد تا از بهت در بیاد .
" خوبی چُنـ ... " یانگ یانگ حس میکرد چنلو به یک ادم برفی یخی تبدیل شده .
" الان چی ؟ الان قلبت خوبه ؟ " چنلو با نگرانی پرسید .
با شنیدن داستان کوتاهی که تنها دوست ـش تعریف کرده بود خاطره تلخ از دست دادن مادرش بر اثر ایست قلبی از ذهنش عبور کرد . تموم وجودش برای نگه داشتن نزدیکانش التماس میکرد ؛ نزدیکانی که شامل برادرش و یانگ یانگ میشدن .
چنلو توی زندگی ـش به جز برادرش هیچ پشتوانه دیگه ای و به جز یانگ هیچ دوست دیگه ای براش نبود و فکر کردن به از دست دادن یکی ـشون داغ دلش رو تازه میکرد و میترسوندش .
" هی نگران نباش . من هر ماه میرم چک آپ تا اگه مشکلی بود سریع حلش کنن تا الانم که مشکلی وجود نداشت تازه تا وقتی تن گه پیشم باشه و بتونم صدای نفس هاشو بشنوم قلبم دلیلی برای درد گرفتن نداره ... "
YOU ARE READING
🌊 Storm Behind His Wings [ Jaeyong ]
Fanfictionفصل دوم فرشته نگهبان ~ فرشته ی لی تیونگ ، فرشته ای نیست که فقط یه توهم گذرا یا یک نقاشی به جا مونده از دوران سخت کودکیش باشه . اون فرشته ، جونگ جهیونی بوده که تمام طول زندگیش بدون این که حتی خبر داشته باشه از پسر جوون محافظت میکرده . یا حداقل توی ذه...