به اندازه ی سالها، زندگی نکردم...
اما ثانیه ای که تو را دیدم، هزاران سال قبل و بعد در
نگاهم پدیدار شد.به اندازه ی سالها، پیر شدم...
اما با بوسه ی تو، طعم دل انگیز جوانی باعث شد، لب هایم شکوفه دهد...به اندازه ی سالها، تنها ماندم...
اما گرمای دستت، تمام زندگی ام را پر کرد از بودن...
بودن هایی که حتی با نبودن هایت هم تمام نشد...به اندازه ی سالها، انگار تورا ندارم...
اما تو که اینجایی...کنار من...روی دست هایم...نور چشم هایم تویی و بوی عطر پایان ناپذیر این اتاق تاریک هم تویی...به اندازه ی سالهاست که مرده ام...
اما دیشب کسی در گوشم زمزمه کرد:" دوستت دارم"
و حالا دارم به اندازه ی سالها در جاده ای بی انتها راه می روم و قدم به قدم به تو نزدیک تر می شوم..........................
دود سیگار لویی روز و شب توی اتاق هری، چشم هاشون رو می سوزوند و قطرات اشک گاهی ناخودآگاه و گاهی عمیقا از ته قلب روی صورتشون جاری میشد و قلب هایی که بارها شکسته بودند، ترمیم می شدند و دوباره بی رحمانه ترک می خوردند.
این بود روزگاری که اونها توش دست و پا می زدند...می مردند و زنده می شدند و پر می شدند و خالی....خالی از نفس های مسموم و نفس های مسموم همون دود سیگار های پی در پی لویی بودند که به هوا می رفتند و به 'غم'جسمیت می دادند.
جما وقتی لویی رو دید، بغلش کرد و زیر گوشش زمزمه کرد:"تو قراره هری رو خوشبخت کنی...مگه نه؟"
لویی حسابی دستپاچه شده بود و هری سعی می کرد چیزی از حرف های خواهرش بشنوه.
لویی خودشو از بغل دختری که بی نهایت به هری شباهت داشت، بیرون کشید و لبشو گزید.
جما خندید...و هری چپ چپ نگاهش کرد.لویی یک سیگار دیگه برداشت و بین لب هاش گذاشت.
هری نیم نگاهی بهش انداخت و سرشو تکون داد.
لویی پوزخند زد و گفت:"این آخریشه...قول میدم"جما تیکه ای شیرینی رو به زور توی دهان هری فرو کرد.
لویی خیره نگاهشون می کرد و جما که متوجه شده بود، گفت:" داری حسودی میکنی لو؟"لویی سرشو کلافه تکون داد و این بار نوبت هری بود که حسودی کنه چون هیچکس جز خودش حق نداشت، اونو 'لو' صدا کنه...کسی که تمام زندگیش بود.
لویی آخرین پک رو به سیگارش زد و بعد سرشو توی دست هاش جا داد.
هری روی تخت دراز کشیده بود و به آسمون گچی بالای سرش زل زده بود."قبلا می تونستم اونجا ببینمت اما حالا دیگه حتی اون بالا هم نیستی..."
هری زمزمه کرد و همزمان به سقف بالای سرش اشاره کرد.
لویی تک سرفه ای کرد و گفت:"اونجا نه هری...اونجا نمی تونی پیدام کنی...چون من اینجام...توی قلبت"
YOU ARE READING
Small faults (L.S)
Fanfictionاشتباهات بزرگ...اشتباهات کوچک هیچ معیاری نمی تواند بزرگی اشتباهاتمان را اندازه گیری کند. کسی که مرتکب به اشتباه شده باشد، مقصر است. اگر تو مقصر باشی، من عاشقت می مانم... اگر من مقصر باشم، تو پیشم می مانی؟ وضعیت: در حال آپدیت