مخاطب های عزیزم، ممنون که وت و کامنت میذارین.
____________تمام شد....
غم نگاهت، سرخوردگی های پی در پی ام، بغض گیر افتاده در گلویت و حبس شدنم در خلا بی کسی تمام شد.
حالا برای مست شدن، نیازی به تحمل آن طعم گس کشنده نداریم....
حالا برای مردن نیازی به مرگ نیست...
ما در کنار هم، همان هایی هستیم که زنده ایم اما از مرگ هراسی نداریم.
ما درکنار هم، گریه می کنیم از شادی...و اشک هایمان دیگر شور نیست...
حالا دیگر همه چیز تمام شده....چون ما زندگی جدیدی را آغاز کردیم.
.....................یک ماه تا روز موعود مونده بود و من با گذشت هر دقیقه از این روزها تا رسیدن به زمانی که قرار بود مامان و جما رو ببینم، هیجان زده تر می شدم.
لویی، خوشحالی منو می دید و می دونم که عمیقا درکم می کرد.
و وقتی با تمام وجود خودشو جای من می ذاشت، جای خالی مامانش رو بیشتر حس می کرد و غمگین می شد.
و ما مثل همیشه در خلال این تناقض ها دست و پنجه نرم می کردیم.
لویی یه روز بی مقدمه بهم گفت:"هری میخوام یه حقیقتی رو بهت بگم"
ناخودآگاه ترسیدم.
گفتم:"بگو"
اولش انگار از گفتنش صرف نظر کرده بود چون سکوت کرد...سکوتی طولانی تر از یک مکث چند ثانیه ای.
ولی بالاخره لب هاشو باز کرد و کلمات رو کش دار بیان کرد.
"کسی که...کسی که از نگاهت فهمید تو...تو گی ای، خودش استریت نیست"نمی دونستم چی باید بگم...لویی داشت اعتراف می کرد، چیزی رو که خودم چند وقتی بود متوجه شده بودم.
ادامه داد:" تو بهم گفتی، دوستم داری...هنوزم همین احساسو داری استایلز؟"
چشم هامو بستم و سرمو تکون دادم.
گفتم:" بیشتر از هر زمان دیگه ای"
این بار لویی چشم هاشو بست و نفس عمیقی کشید.
خونه ی کوچکمون، به ابعادی بزرگ تر از یه اقیانوس در اومده بود و هر دومون داشتیم از هیجان غرق می شدیم.گفت:" من...منم بهت حس دارم...آره من دوستت دارم لعنتی...باورم نمیشه آخرش به اینجا رسیدیم. خیلی مسخره اس. مگه نه؟"
نشستم کنارش و صورتشو نوازش کردم... نمی تونستم باور کنم لویی چیزی رو بهم گفته بود که توی شیرین ترین رویاهام، تصورش می کردم.
گفتم:" مسخره نیست لو...چیزی که سرنوشت برامون به وجود آورده اصلا مسخره نیست"
لبخند زد و گفت:" فکر نمی کردم هیچ وقت عاشق بشم...اما تو فرق می کردی"
YOU ARE READING
Small faults (L.S)
Fanfictionاشتباهات بزرگ...اشتباهات کوچک هیچ معیاری نمی تواند بزرگی اشتباهاتمان را اندازه گیری کند. کسی که مرتکب به اشتباه شده باشد، مقصر است. اگر تو مقصر باشی، من عاشقت می مانم... اگر من مقصر باشم، تو پیشم می مانی؟ وضعیت: در حال آپدیت