Part 17

232 76 79
                                    

سلام گایز جان. گذاشتن وت و کامنت رو فراموش نکنین. با تشکر فراوان
_________________

شاید گاهی از زنده بودن دور شدیم،

شاید گاهی از زنده بودن بیزار شدیم،

اما تا وقتی که تو باشی این پیوند، گسسته نخواهد شد.

تمام زندگی ام، وجودم، روحم، جسمم از زمانی نامعلوم به تو واگذار شد.

حالا، منه از خود بیخود شده، منه تهی از هرچیز، تنها تو را دارم که تو جلوه ای از خود من هستی...

روبه رویم می ایستی و از عشق سخن می گویی.

عشق در نگاه تو چه معنی دارد؟

تو عاشقی یا معشوق؟

پس لطافت دستانت که چشم های خسته ام را نوازش می کنند، کجاست؟

یا من مرده ام یا زندگی از من دور شده...

من هستم..این جا در کنار تو و تو قدم به قدم دور می شوی.

اما روزی نه چندان دور، وجودم را پر می کنی از من و خودت تا دوباره خودم را حس کنم و زنده بودن را به یاد آورم.

لبریز می شویم از عشق اما عشق را حتی چشم هایت هم درک نکردند.

و روزی تو از من پرسیدی:" عشق در نگاه تو چه معنی دارد؟"

لبخندی زدم و گفتم:"تو"

و تو حالا در جایی هستی که قلبم، ذهنم و وجودم از یادت برده اند.

کاممان تلخ شده...انگار از خودمان فاصله گرفتیم.

راستی عشق در نگاه تو چه معنی دارد؟

__________________________

تمام اون روز لویی پکر بود...اخم هاش توی هم بود و لب پایینشو ناشیانه می گزید.

هری هرازگاهی نیم نگاهی بهش می انداخت و یک بار بی اراده دستشو به سمت لب لویی برد و از حصار دندون هاش آزادش کرد.

لیام دزدکی حرکاتشون رو زیرنظر داشت.

لویی صورتشو عقب برد و چشم هاش گرد شدند.

زمزمه کرد:"چی کار می کنی؟"

هری لبخند محوی زد و گفت:"هیچی، فقط لب هاتو از خطر انقراض نجات دادم"

بعد تقریبا خندید و لیام هم همراهیش کرد.

بعد از اجرا لویی،هری و لیام دور یکی از میز های کافه نشسته بودند و باهم گپ می زدند.

البته لویی بیشتر اوقات هیچی نمی گفت و هری مدام نگاهش می کرد...

"چه چیزی، لویی رو تا این حد به هم ریخته؟" هری با خودش فکر کرد و دستشو توی موهاش برد.

لیام سکوت فضا رو شکست، وقتی گفت:"شما واقعا عالی بودین،لیاقتتون خیلی بیشتر از ایناس"

Small faults (L.S)Where stories live. Discover now