Part 20

241 73 127
                                    

عزیزانم همان طور که میدونین، لطفا گذاشتن وت و کامنت رو فراموش نکنین. با تشکر
__________________

چه لذتی دارد لمس کردنت‌...در دریای وجودت غرق شدن...بی حس شدن...و در آغوش تو مردن.

من عطر تنت، طعم لب هایت و عمق نگاهت را، آذوقه ای می کنم برای رفتن...

رفتن از نبودن تو....

چه بی هوا می بوسمت...چه بی هوا می خندی...

چه غریبانه در جهان بی تو، می میرم...

چه بی رحمانه مرا از خودت می رانی...

و چه عاشقانه از بدون هم بودنمان می رنجیم...

در این هوای تنهایی، تو را می بویم و تو آرام آرام در من حل میشوی.

.....................

"اونی که دوستش دارم تویی، لو"

هری همون طور که صورتشو به گردن لویی چسبونده بود، با صدای خش دارش کلمات رو بیان کرد.

در اون لحظه، دیگه هیچ ترسی از گفتن احساساتش نداشت.

فقط میخواست از این بار سنگینی که روحشو خسته کرده بود، رها بشه.

لویی با اینکه از شدت مستی، تک تک کلمات هری براش بی سر و ته و بی معنا جلوه می کرد، ناخودآگاه چشم های نیمه بسته اش رو باز کرد و تلاش کرد، احساسات عجیبی که ذره ذره وجودشو پر می کردند، درک کنه.

هری گردنشو بوسید و ازش جدا شد....و با چشم های پر از شهوتش به محبوبش زل زد.

لویی هم زیرچشمی نگاهش کرد و پرسید:" داره چه اتفاقی می افته ؟"

هری با دست هاش، صورت لویی رو به سمت خودش چرخوند و زمزمه کرد:" نمی دونم"

بعد لب های تب دارشو به لب های لویی چسبوند و اونو بیشتر از قبل سورپرایز کرد.

لویی چند ثانیه ای بی حرکت موند و وقتی هری شروع به بوسیدن لب هاش کرد، کم کم همراهیش کرد‌.

لویی فکر نمی کرد چیزی اشتباهه...همه چیز درست و واقعی بود...

لحظه به لحظه سرعت حرکت لب هاشون بیشتر میشد تا جایی که هر دو نفس کم آوردند و برای ثانیه ای از هم جدا شدند.

لویی لب زد:"هری..."

هری انگشتشو روی لب های لویی گذاشت و گفت:"هیش، هیچی نگو"

بعد لب های خیسشو روی ترقوه ی لویی گذاشت و بی پروا شروع به بوسیدن و ساک زدن کرد.

لویی چشم هاشو بست و ناله کرد:" فاک..."

هری یقه ی تی شرتشو، پایین آورد تا بتونه راحت تر به کارش ادامه بده...

همه چیز خیلی سریع پیش می رفت و لویی کم کم داشت به تک تک اتفاقاتی که می افتاد، پی می برد.

Small faults (L.S)Where stories live. Discover now