22.What did they say?

615 161 35
                                    


Louis pov

باورم نمیشد. هنوز هم نمیدونم که همه ی این ها واقعیه یا نه. هز خودم رو میشناختم و فکر نمیکنم این پسر خودش باشه. اون...دیگه من رو دوست نداره. از چند روز گذشته این موضوع رو میدونستم, از وقتی که مست بود, و بوسیدن من رو به یاد نیاورد, ثابت کرد که کاری که انجام داده بخاطر تاثیر مشروب بوده و توسط خود هری نبوده.

دلم براش تنگ شده, خیلی زیاد.

دلتنگ جوری بودم که بو یا بوبر خودش خطابم میکرد. وقتی مادرم بوبر خطابم میکرد, آزاردهنده بود, ولی زمانی که هری این کار‌ رو کرد...قلبم ذوب شد.

از زمانی که شنیده بودم اون کلمه از لب هاش بیرون بیاد مدت زیادی گذشته بود. مدت خیلی زیادی.

بیشتر سه روز گذشته رو در حال گریه و دوری کردن از هری بودم. اون چند باری تلاش کرد باهام صحبت کنه, ولی من نمیتونستم. نه زمانی که دیگه دوستم نداره و تمام مدت باکسر پوشیده...

فقط نمیتونستم اتاقم رو ترک کنم. واقعا خیلی هم غذا نمیخوردم.

لیام تلاش میکرد تا راضیم کنه حرفی که منینجمنت بهم زده رو بهش بگم, چیزی که باعث شده بود استرس داشته باشم, که چرا هر روز که میگذشت شدت استرس من سر به فلک میکشید.

ولی نمیتونستم بهش بگم. من فقط...نمیتونستم بهش بگم. شاید بخاطر اینکه بهش حسادت میکردم. اون و نایل حالا هم دیگه رو دارن. میدونم چرا بهم چیزی نگفته بودم, و هنوز بخاطر اینکه وارد اتاقشون شدم خودم رو سرزنش میکنم.

حداقل اگر همچنان کام اوت نکرده بودن, مجبور نبودم نگران تماشا کردن دوتا از دوست های صمیمیم در حالی که با هم دیگه پرستیدنین باشم.

نه, تنها چیزی که باید نگرانش باشم این حقیقت بود که دوست پسر تقریبا یک ساله ام هیچ چیزی از من رو به یاد نداره, در حالی که بقیه ی پسر ها رو به یاد میاره.

و این موضوع به فکر های بدتری ختم میشه...اگر هرگز واقعا دوستم نداشته چی؟ اگر حافظه اش هرگز برنگرده و من مجبور شم بقیه ی زندگیم رو اینطوری بگذرونم چی؟

تماشا کنم که مردی که عاشقشم هرگز من رو به خاطر نیاره, و شاید عاشق یک نفر دیگه بشه, یکی که بیشتر لایقش باشه. گر اون ها ازدواج کنن چی؟ و بچه دار شن...بعد من تبدیل میشم به -عمو لویی- و فکر نمیکنم بتونم این رو تحمل کنم؟ و برگشتن به تور چی میشه؟ نمیدونم اگر بتونم تحملش کنم؟ یا باهم زندگی کردن؟ اگر یه شب یکی رو بیاره خونه یا-

ضربه ی آرومی به در اتاقم خورد. "لویی؟" و من رو از افکار ترحم برانگیزم بیرون آورد.

Falling Again ~|| LarryStylinson Persian Translate Where stories live. Discover now