~EPILOGUE~

883 138 40
                                    



چند روزی از وقتی که من و لویی توی تلویزیون کام اوت کردیم گذشته. و بذارید بهتون بگم، درحالی که بخشی از فن ها مخالفمون بودن، بخش بزرگتری بودن که از حالا شروع به برنامه ریزی عروسیمون کرده بودن و اسم بچه هامون رو انتخاب می‌کردن.

حالا من و لویی میتونستیم توی پابلیک درحالی که دست های هم دیگه رو گرفته بودیم قدم بزنیم، و حتی گهگاهی هم‌دیگه رو می‌بوسیدیم.

عالی بود، و فکر نمی‌کنم بتونم از این خوشحال تر باشم. در این لحظه، هممون برای یه برنامه بیرون بودیم، و به پسرا های اطرافم نگاه کردم. لویی‌ سمت راستمه، و زین کنار اونه، و سمت چپم لیام و نایل قرار دارن.

لیام و نایل.

هر چند وقت یک بار میتونستم دست های بهم گره خوردشون رو زیر میز ببینم، ولی هنوز هیچکس در موردشون نمیدونه. تصمیم گرفته بودیم صبر کنیم و رو در رو این رو به سایمون بگیم، و تا وقتی که به اون بگیم به منیجمنت چیزی نمیگیم.

پس اون ها فقط میتونن دور و بر لویی، زین و من یه کاپل باشن.

میدونم چه حسی دارن، و من مدام بهشون نگاه های دلسوزانه میندازم. وقتی فن ها میپرسن که من و لویی میتونیم هم‌دیگه رو ببوسیم، اشتیاق رو توی چشم هاشون دیدم، پس من و لویی باید بیش از حد مواظب میبودیم که زیاده روی نکنیم.

منیجمنت هم الان تصمیم گرفته بود که عاشق لری استایلینسونه... ولی در تعجبم که بدونم...چه حسی در مورد نیام خواهند داشت؟

و همونطور که اونجا رو ترک می‌کردیم، به این فکر کردم که وقتی نیام کام اوت کنن، عکس العمل ها چطوری خواهد بود.

****
و‌رسما این داستان تمام شد.
اول میخوام از همتون بابت اینکه دنبالش کردید بی نهایت تشکر کنم. کامنت ها و وت هاتون واقعا بزرگترین دلگرمی برام بود به خصوص که من این پیج رو بعد از این دوباره راه انداختم که پیج قبلیم پریده بود.

دوباره از همه‌ی حمایت ها و وقتی که براش گذاشتید مچکرم.

نکته‌ی دیگه ای که باید بگم اینکه این داستان یه ادامه‌ی ده قسمتی داره که از زبون نیامه، و بعد از امتحانام میخوام ترجمه اش رو شروع کنم، خواستم بدونم حمایتش میکنید؟🥺

دوباره ازتون مچکرم، لطفا اگر میشه داستان رو به ریدینگ لیستتون اضافه کنید تا افراد بیشتری ببیننش، و ممکنه لطفا به بقیه‌ی کتاب های پیج هم سر بزنید؟:( داستان 27 minutes که قبلا توی پیج قبلی بود اینجا خیلی فلاپ شد- میشه حداقل بهش وت بدید تا بالا بیاد و افراد بیشتری ببینش؟•_•

و اینکه، بازم مچکرم، امیدوارم داستان رو دوست داشته باشید. کلی عشق برای همتون،
-بانیسا ❤️

Falling Again ~|| LarryStylinson Persian Translate Место, где живут истории. Откройте их для себя