ساعت سه شب بود و جونگین حدس میزد این سومین سیگاری باشه که از بین لبهاش، به سطل آشغال راه پیدا میکنه. حالا که فکر میکرد بیشتر از اینکه عصبی باشه یا پشیمون از اینکه چرا با سهون سکس داشته، خالی بود، خالی از افکار نسبت به احساسات خودش، این بار بجای حس های خودش، به احساسات سهون فکر میکرد! میخواست که بدونه...
بدونه که سهون چی میخواد، از ساعتی که بقیه به اتاقشون رفته بودن تا حالا که ساعت تقریبا شش صبح بود داشت به این موضوع فکر میکرد؟ آره، اونقدری فکر کرده بود که حس میکرد مغزش داره میترکه.میل عجیبی داشت که سوار اون ماشین بشه، بره و اونقدر بره تا به خونه ی سهون برسه، حتی نمیدونست قراره چی بگه یا چیکار کنه، فقط میخواستم یک بار دیگه سهون رو ببینه، انگار که اگه همون لحظه اونجا نمیرسید، مرد قرار بود فرار کنه و همه سوال های جونگین بیجواب باقی میموندن.
سیگاری که تقریبا داشت به انتها میرسید رو دور انداخت و چندبار پشت سرهم سرفه کرد، خیلی وقت پیش، شاید سه سال پیش؟ زیاد سیگار میکشید اونقدر که توی دو روز یک پاکت تموم میشد ولی بعد از اینکه سیگار رو کنار گذاشت، این دومین باری بود که دوباره انقدر به ریه هاش فشار میومد، زیرلب با خودش زمزمه کرد:"لعنت بهش، لعنت به من"
ولی خوب میدونست که سهون توی این مورد هیچ تقصیری نداره که بخواد لعنت بشه.دندون هاش رو روی هم کشید و یک بار دیگه بخاطر ضعف توی کنترل کردن خودش، فحش داد و با برداشتن سوییچ ماشین، کتش رو روی شونه هاش انداخت و با صاف کردن پیراهنش، سعی کرد بی سر و صدا از واحدِ ۲۵ خارج بشه، بکهیون گفته بود باید با چانیول حرف بزنه پس کسی قرار نبود متوجه نبود جونگین بشه، در رو قفل کرد و با دیدن پله های روبروش، نفس عمیقی کشید. قرار بود از این به بعد با همه ترس هاش روبرو بشه... حتی اگه بزرگترینِ اونها، صدای گلوله ای باشه که به بدنِ یه دختر بچه شلیک میشه، و جونگین فقط میدونست که باید صداها رو کنار بذاره و از اون پله های لعنتی پایین بره، یا باید صداهارو خفه میکرد، یا با صدا ها دوست میشد.
و احتمالا مورد اول غیر ممکن بود، پس جونگین دوستی رو انتخاب میکرد.
حتی اگه این سخت ترین راه برای خودش و ذهنِ عادت کرده اش به فرار بود.
___________-خب؟ قراره اثر انگشتی پیدا کنن یا نه؟
یشینگ سرش رو برای چند ثانیه بالا آورد، چاقوی تزئین شده با گل های رز رو روی انگشتش کشید طوری که اگر کمی محکم تر فشار میداد، خون از زیر پوستش بیرون میزد و انگار که زخم شدن دستش، بیاهمیت ترین چیز توی اون لحظه باشه.
لبهاش رو تر کرد و نیم نگاهی به سهون انداخت:"بنظرت من کاری رو نصفه انجام میدم؟"سهون تکه عکس کوچیک توی دستش رو کنار گذاشت و مطمئن شد جایی قرارش بده که زیر بقیه کتاب هاش خراب نشه، ابرویی بالا انداخت و لبخند زد:"منم این رو نگفتم هیونگ، حالا که همه چی انقدر عالی پیش رفته، چرا نمیری پیش معشوقه عزیزت و باهم جشن نمیگیرین تا منم برم خونم؟"
YOU ARE READING
Prestige
Fanfictionاسم فیک: پرستیژ [On Going] ژانر: رمنس، درام، جنایی، اسمات کاپل های اصلی: سکای، چانبک/بکیول نویسنده: TOM جونگین و بکهیون، از طرف اداره گانگنام ماموریت دارن که یه پرونده کوکائین رو حل کنن و بهترین ایده این بود که از دو نفر دیگه کمک بگیرن... دو نفر که...