Chapter 16

503 161 76
                                    

با دور شدن کیونگسو، سرش رو به دو طرف چرخوند و در نهایت تصمیم گرفت سمت طبقه بالا بره تا از ییشینگ درباره اینکه سهون کِی برمی‌گرده بپرسه.
قبل از اینکه بتونه سمت پله ها بره مچ دستش توسط شخصی گرفته شد و با بلند کردن سرش به مرد قدبلند نگاه کرد و اخم هاش رو توی هم کشید و خیلی سریع دستش رو از بین دست های مرد بیرون کشید.

_چی میگی کریس؟

بدون اینکه حتی سعی کنه با لحن ملایم تری صحبت کنه فقط ابرو هاش رو بیشتر بهم نزدیک کرد، کریس نگاهی به دو طرف انداخت و دستی پشت گردنش کشید.

_میشه باهات حرف بزنم؟ فقط چند دقیقه

نیشخند کوچیکی زد و با سر به جای ماشین سوهو اشاره کرد.

_معشوقه عزیزت اینجا نیست هوم؟

مرد بلندتر چشم هاش رو توی حدقه چرخوند و دستی به موهاش کشید، کلافگی‌ مرد کاملا برای چانیول قابل حس کردن بود.

_گوش کن-
+نه تو گوش کن، کار دارم و باید برم دنبال سهون تا بریم خونه، خسته ام و باید برم پس بیخیال حرف زدن شو

به در بالای آزمایشگاه تکیه داد و بدون اینکه حرکتی کنه با نگاه منتظری که از کریس می‌خواست فقط زودتر از اونجا بره به مرد خیره شد، با فهمیدن اینکه کریس تصمیم نداره از اونجا بره سرش رو با تاسف به دو طرف تکون داد و خواست در آزمایشگاه رو باز کنه و قبل‌ از اینکه قدم اول رو روی پله ها بذاره صدای کریس رو از پشت سرش شنید.

_سهون نمیاد، یعنی امشب اینجا نمیاد...کارش خیلی طول می‌کشه، اگه می‌خوای بری می‌تونی بری

در واقع قصدش این بود که از پسر مو قرمز بخواد که باهم برن ولی خب، می‌دونست که بهرحال چانیول قراره این پیشنهاد رو رد کنه پس فایده چندانی هم بجز احمق جلوه دادن خودش نداشت.

چانیول ابرویی بالا انداخت، در واقع کنجکاو بود که بدونه چرا سهون نمیاد ولی ترجیح داد بعدا زنگ بزنه و از خودش بپرسه تا اینکه بیشتر از این بخواد با کریس حرف بزنه، پس فقط سرش رو تکون داد و بعد از تشکر کوتاهی در رو پشت سر خودش بست.

_لعنت به من چانیول...لعنت به من

به آرومی زمزمه کرد و با فهمیدن اینکه کسی قرار نیست صداش رو بشنوه، از در بسته آزمایشگاه دور شد و سمت اتاق ییشینگ حرکت کرد، بهرحال ییشینگ تنها کسی بود که همیشه به کریس گوش می‌داد.

_______

_بیا بریم

سرش رو بالا آورد و به چانیول که تازه داخل شده بود نگاه کرد، نگاهش رو از سر تا پای مرد چرخوند و ابرویی بالا انداخت.

_کجا؟

چانیول کیف کوچیکی‌ که توی دستش بود رو روی میز گذاشت، جلوتر اومد و کنار بکهیون روی سکو نه چندان بلند و پله مانند نشست و دست هاش رو روی زانو هاش گذاشت، انگشت هاش رو توی هم حلقه کرد و روی زمین ضرب گرفت؛ در واقع خودش هم حوصله بلند شدن یا رانندگی کردن تا شهر رو نداشت، ولی چاره دیگه ای هم نبود، حالا که سهون نبود اون باید تنهایی به خونه بر می‌گشت و البته ایندفعه آزار دهنده تر بود، چون شخصی به اسم بیون بکهیون قرار بود همراهش باشه.

PrestigeWhere stories live. Discover now