Chapter 31

487 144 36
                                    

دستگیره بزرگ رو حرکت داد و بعد از اینکه مطمئن شد دمای ظرف بزرگ، همونقدر که کیونگسو بهش گفته تنظیم شده، لبخند خسته ای زد و دورتر از وسایل آزمایشگاه، یه گوشه زیر پله های آهنی نشست، تقریبا نزدیک به همون جایی که اولین بار، دستیار قبلی کیونگسو کشته شد.

-معمولا از کسی تعریف و تمجید نمی‌کنم

با شنیدن صدای کیونگسو که بیشتر شبیه به اعلام حضورش بود، صاف نشست و پاهاش رو جمع کرد. با اینکه فاصله سنی آنچنان زیادی نداشتن ولی کیونگسو برای بکهیون، یه مرد سنگین و با ابهت بود و بعد از حدود یک ماه، هنوز هم نمی‌فهمید چرا شخصی مثل کیونگسو که بنظر اون انقدر کاریزماتیک بنظر می‌رسه باید عضو یک باند مافیایی باشه.

کیونگسو بدون اینکه نگاهش رو سمت بکهیون برگردونه، سرش رو بالاتر گرفت. شبیه به پادشاهی بنظر می‌رسید که از بالا به بقیه نگاه می‌کنه، همونقدر مطمئن و قوی. و بکهیون ناخودآگاه سعی می‌کرد وقت هایی که توی آزمایشگاه می‌گذرونه، کاملا بالغانه رفتار کنه و از همه ی مغزش استفاده کنه تا به اندازه کافی دستیار کاملی بنظر برسه.

کیونگسو با نشستن روی صندلی فلزی حرفش رو ادامه داد:"ولی کارت خوبه بکهیون"

بکهیون لبخند کوچیکی زد و زیرلب تشکر کرد.

فکر کرد شاید وقت خوبی برای صحبت کردن با کیونگسو باشه، مرد کنارش درحالی که لباس آزمایشگاه رو در می‌اورد از روی صندلی بلند شد و بی‌توجه به بکهیون، با دراوردن تیشرت مشکی رنگی که همیشه زیر لباس آزمایشگاهش می‌پوشید، پیرهن خودش رو از داخل کمد آهنی بیرون بیاره و بکهیون دید که مرد بزرگتر، تتوی کوچیکی پشت شونه اش داره. سعی کرد اسمی که به هانگول، تتو شده بود رو بخونه. "شین‌هی".

نمی‌دونست میتونه درباره ی اینکه کیونگسو کجا زندگی می‌کنه، چیزی ازش بپرسه یا نه.

-فعلا کاری نداریم درسته؟

پرسید و کیونگسو درحالی که آخرین دکمه های پیرهنش رو می‌بست، نیم نگاهی به مرد نشسته روی زمین که آستین های لباس آزمایشگاه رو دور کمرش گره زده بود انداخت. سر تکون داد:"فعلا نه. تا تایم بعدی کاری نداری... اگه می‌خوای بری بیرون مشکلی نیست"

خواست سمت پله ها بره و بکهیون سعی کرد اولین سوالی که به ذهنش میاد رو بپرسه تا مرد بزرگتر از اون در لعنتی بیرون نره.

-چانیول...

کیونگسو انگار که با همین یک اسم توجهش به مرد جلب شده باشه، دستش رو از روی نرده های راه پله برداشت و به دیوار تکیه داد و ابرویی بالا انداخت.
بکهیون نفس کوتاهی کشید و ادامه داد:"حس کردم چانیول خیلی با شما صمیمیه، خیلی وقته همو می‌شناسید؟"

کیونگسو با پیدا کردن بحث جالب تری، نسبت به بیرون رفتن و سر و کله زدن با یشینگ، بدون اینکه چیزی بگه روی صندلیش برگشت و دست هاش رو روی سینه اش گره زد.

PrestigeWhere stories live. Discover now